1 بیا ساقی آن آب کوثر سرشت که لب تشنه اوست حور بهشت
2 بمن ده که مداح پیغمبرم نصیب است البته در کوثرم
3 بیا ساقی آن لعل عالی ثمن بمن ده بها عقل بستان ز من
4 که دیوانه ام کرد رسوای عقل مرا بیش ازین نیست پروای عقل
1 شبی رقتی داشتم در نماز بمعبود می کردم افشای راز
2 گهی در قیام و گهی در قعود گهی در رکوع و گهی در سجود
3 در اثنای طاعت من بی قرار شنیدم ز جایی صدایی سه بار
4 ز دل رفت اندیشه طاعتم درید از هوا پرده عصمتم
1 بیا ساقی آن جوهر بی بدل که در نشاه اوست فیض ازل
2 بمن ده که فیضی رساند مرا دهد ذوقی از من ستاند مرا
3 بیا ساقی آن ساغر پر شراب نگین مرصع بیاقوت ناب
4 بمن ده که من هم بآن لعل تر مرصع کنم چهره همچو زر
1 شبی داشتم صحبتی چون ارم نه اندوه ره داشت آنجا نه غم
2 پری چهره بود قانون بدست چو می نغمه اش خلق را کرده مست
3 چه قانون یکی طرفه صندوق راز درش خازن معرفت کرده باز
4 چو کشتی که او را بود سیم بار ز دریاش موج افکند بر کنار
1 بیا ساقی آن شهد شیرین مذاق که ما را باو هست صد اشتیاق
2 بده بیش ازین تلخ کامم مدار بدین تلخ کامی چو جامم مدار
3 بیا ساقی آن منشاء هر کمال که کامل ازو می شود اهل حال
4 بمن ده که دفع ملالی کنم درین جهل کسب کمالی کنم
1 شبی داشتم مطربی هم نشین وزو بود بزمم چو خلد برین
2 باو گفتم ای همدم دلپذیر نشاطی بر انگیز و سازی بگیر
3 نزد دست بر ساز و لیکن روان ادا کرد کاری بدست زبان
4 که با قوت نطق و تحریک دست به تخته همه ساز را دست بدست
1 خیز ساقی بساط می بر چین می بمستان مده زیاده ازین
2 گر چه می دلگشا و روح فزاست گذرانیدنش ز حد نه رواست
3 کار بی ذوق و بی ملال خوشست هر چه باشد باعتدال خوشست
4 ای دل از خازن خزانه راز مستمع را ز خود ملول مساز