1 بیا ساقی آن جوهر صاف و پاک که جمشید برد آرزویش بخاک
2 بمن ده که جمشیدیم آرزوست نه با ملک جمشیدیم من به اوست
3 بیا ساقی آن ساغر سینه سوز که می سوزد از شوق آن جم هنوز
4 بمن ده که آتش بهستی زنم در دین آتش پرستی زنم
1 شبی خواستم بزمی آراستم سرودی ز بهر طرب خواستم
2 صدایی بگوشم رسانید عود که چون عودم از سر برون رفت دود
3 باو گفتم از خازن گنج راز که هم اهل سوزی و هم اهل ساز
4 بگو این نوا از که آموختی که برگ نشاط مرا سوختی
1 معنبر شبی محفلی ساختم بنا بر طرب طرحی انداختم
2 مزین بساطی بساز و کتاب منور ریاضی به شمع و شراب
3 در آن دایره رقص میکرد دف چو دیوانهای بر لب آورده کف
4 به او گفتم ای پیر خم گشته قد بسی دیده در جهان نیک و بد
1 بیا ساقی آن لاله باغ ذوق که دارم ازو بر جگر داغ شوق
2 بده پیشتر زانکه از روزگار شود بقعه تربتم لاله زار
3 بیا ساقی آن صیقل زنگ غم کز آن می شود هر غم بیش کم
4 بمن ده که بسیار غم می کشم ز بسیاری غم ستم می کشم
1 شبی محفلی داشتم پر سرور ببزمم چراغ می افکنده نور
2 سرم گرم بود از می لاله رنگ زمانی شدم همدم تار چنگ
3 باو گفتم ای گشته زار و زبون چرا ناله داری از حد برون
4 بپیچید بر خویش و بگشاد راز گره کرد از رشته راز باز
1 بیا ساقی آن جوهر بی بدل که در نشاه اوست فیض ازل
2 بمن ده که فیضی رساند مرا دهد ذوقی از من ستاند مرا
3 بیا ساقی آن ساغر پر شراب نگین مرصع بیاقوت ناب
4 بمن ده که من هم بآن لعل تر مرصع کنم چهره همچو زر
1 شبی داشتم صحبتی چون ارم نه اندوه ره داشت آنجا نه غم
2 پری چهره بود قانون بدست چو می نغمه اش خلق را کرده مست
3 چه قانون یکی طرفه صندوق راز درش خازن معرفت کرده باز
4 چو کشتی که او را بود سیم بار ز دریاش موج افکند بر کنار