1 ای بهشتی رخ طوبی قد خورشید لقا بشنو این بیت خوش از خسرو جاوید لقا
2 « تو اگر پای به دشت آری شیران دژم بگریزند ز پیش تو چو آهوی ختا»
3 با دو زلفت سخن از مشک ختن محض غلط با دو چشمت مثل از آهوی چین عین خطا
4 چشم پر خواب تو هم خسته و هم خسته نواز زلف پر تاب تو هم عقده و هم عقده گشا
1 بگشای گوش هوش و بیا در سرای ما بشنو کلام خسرو کشورگشای ما
2 «ساقی بیار بادهٔ سرخی برای ما تا بگذرد ز چرخ برین جای پای ما
3 در ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند از نالهٔ شبانه و از های های ما
4 معشوق جام می به کفم داد و گفت نوش وز خاطر غمین ببر این دم جفای ما
1 این چار رباعی از شه تاجور است کارایش دیوان قضا و قدر است
2 چون بنویسی دهندهٔ کام دل است چون بسرایی برندهٔ هوش سر است
3 «امروز سوار اسب رهوار شدم از بهر شکار سوی کهسار شدم
4 آن قدر به چنگ باز و تیهو آمد کز کثرت قتلشان در آزار شدم»
1 این غزل فرمودهٔ شاه است بشنو تا به مهر آید دل پرخشم و کینت
2 «تابم از دل برد زلف عنبرینت صبرم از کف برد لعل شکرینت
3 تنگ شکر از چه ریزد از دهانت نقرهٔ خام از چه خیزد از سرینت
4 عارف شهر ار ببیند روی ماهت بعد از اینش سجده باید بر جبینت
1 شاه جم جاه کلامی که بیان فرماید از کمال شرفش نقش نگین باید کرد
2 « دل ما را ز چه رو زار و حزین باید کرد عاشقی کفر نباشد نه چنین باید کرد
3 بادهٔ صاف به یاران کهن باید کرد نظر لطف به عشاق غمین باید کرد
4 ما گدایان را از درگه خود دور مکن که ترحم به گدایان به از این باید کرد
1 زیب غزل کردم این سه بیت ملک را تا غزلم صدر هر مراسله باشد
2 «ده دله از بهر چیست عاشق معشوق عاشق معشوق به که یکدله باشد
3 با گله خوش نیست روی خوب تو دیدن دیدن رویت خوش است بی گله باشد
4 طاقت و صبرم نماندهست دگر هیچ در شب هجرم چه قدر حوصله باشد»
1 تا ز شاه این پنج بیت الحق شنیدم طبع من مستغنی از در ثمین شد
2 «عید مولود امیر المؤمنین شد عالم بالا و پایین عنبرین شد
3 از برای مژدهٔ این عید حیدر جبرییل از آسمان اندر زمین شد
4 پنج عنصر حیدر کرار دارد قدرت حق زان که با خاکش عجین شد
1 شاه بیت غزل بنده سه بیت از شاه است که فروزندهتر از گوهر شهوار بود
2 « دل من مایل آن لعبت فرخار بود جان من در ره آن شوخ دل آزار بود
3 زلف مشکین خم اندر خمش از بوالعجبی تودهٔ مشک دمد طبلهٔ عطار بود
4 مست از خانهٔ خود چون بخرامد بیرون دل ز دستش برود هر چه که هشیار بود»
1 یک دو بیت از شاه میخوانم نگارا گوش کن زان که هر یک همسری با در غلتان میکند
2 « قد سرو آسای تو زین سان که جولان میکند عاشق دیوانه را سرمست و حیران میکند
3 نیست از دست غمت جمعی به عالم گوییا هر کجا جمعی است زلف تو پریشان میکند»
4 شیرین دهنا بشنو اشعار خوش خسرو از چشمهٔ نوشینت یک قطره به کامم کن
1 مطربی زمزمه سر کرد سحر در گلزار رفتم از این غزل شاه به یک بار از کار
2 «مجلس ما چو بهشت است در این فصل بهار خیز ای ساقی مستان قدح باده بیار
3 باده هم چو گل احمر یا لالهٔ سرخ باده هم چو دل عاشق یا روی نگار
4 بادهٔ کهنه گر از عمرش پرسم گویند که ز پنجاه فزون است و صد آید به شمار