1 برخیز نگارا که ز فرمودهٔ خسرو موزون غزلی چون قد دل جوی تو دارم
2 نیکوست که در پیش تو خوانم غزل شاه زیرا که هوای رخ نیکوی تو دارم
3 بشنو ز من اشعار ملک ناصردین را کز شوق همین جای به پهلوی تو دارم
4 « در هر دو جهان آرزوی روی تو دارم در دست ز محصول جهان موی تو دارم
1 نشهای داده به من دست از این مطلع شاه که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم
2 دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم توبهٔ پیش به یک جرعهٔ می برشکنم»
3 تا به پیرانهسرت جام دمادم بخشند ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم
4 مستی عشق تو را چند نهان باید داشت بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
1 دوش در میکده با آن صنم قافیهدان خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران
2 «برقع از روی برافکن که همه خلق جهان به یکی روز ببینند دو خورشید عیان»
3 رخ رخشان بنما، دیدهٔ جان را بفروز لب میگون بگشا آتش دل را بنشان
4 مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان
1 ای خامهٔ مشک افشان چون نامه نگار آیی این مطلع شاهی را عنوان کتابم کن
2 « ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»
3 کیفیت بیداری خون کرد دلم ساقی برخیز و شرابم ده بنشین و به خوابم کن
4 هر وقت که می خواران پیمانهٔ می نوشند از چشم خمارینت سرمست شرابم کن
1 بشنو ای تازه غزال این غزل تازهٔ شاه تا شود خوشدلی هر دو جهان حاصل تو
2 در ازل چون بسرشتند ملایک گل تو حیف و صد حیف که کردند چو آهن دل تو
3 همه جایی و ندانیم کجایی ای دوست هیچ کس پا ننهادهست به سر منزل تو
4 دل عشاق به امید وصال تو خوش است ره ندارند به جایی به جز از محفل تو
1 پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل که بود هوش ربایندهٔ هر دانایی
2 ای که چون حسن تو نبود به جهان کالایی چو قد سرو روانت نبود بالایی
3 تنم آن روح ندارد که تو تیرش بزنی خونم آن قدر ندارد که تو دست الایی
4 باغ فردوس نخواهند مقیمان درت نیست خوشتر ز سر کوی تو دیگر جایی