چو بگذشت زو شاه از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
...
1. چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
به ماه سفندار مذ روز ارد
...
1. عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
...
1. فرستادهٔ نیز چون برق و رعد
فرستاد تازان به نزدیک سعد
...
1. چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پذیره شدش با سپاهی چو گرد
...
1. بفرمود تابرکشیدند نای
سپاه اندر آمد چو دریا ز جای
...
1. فرخ زاد هرمزد با آب چشم
به اروند رود اندر آمد بخشم
...
1. دبیر جهاندیده راپیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
...
1. یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
پر از خون دل و روی چون سندروس
...
1. وزان جایگه برکشیدند کوس
ز بست و نشاپور شد تا به طوس
...
1. یکی پهلوان بود گسترده کام
نژادش ز طرخان و بیژن بنام
...
1. چو ماهوی دل را برآورد گرد
بدانست کو نیست جز یزدگرد
...
1. چو بشنید ماهوی بیدادگر
سخنها کجا گفت او را پسر
...