چو کسری نشست از از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چو کسری نشست از بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دلافروز تاج
...
1. چو کسری نشست از بر تخت عاج
به سر برنهاد آن دلافروز تاج
...
1. اگر شاه دیدی وگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدانپرست
...
1. نگر خواب را بیهده نشمری
یکی بهره دانی ز پیغمبری
...
1. چنین گفت موبد که بر تخت عاج
چو کسری کسی نیز ننهاد تاج
...
1. چنین گفت پرمایه دهقان پیر
سخن هرچ زو بشنوی یادگیر
...
1. چنین گفت موبد که یک روز شاه
به دیبای رومی بیاراست گاه
...
1. چنین گفت شاهوی بیداردل
که ای پیر دانای و بسیار دل
...
1. نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
...
1. چنان بد که کسری بدان روزگار
برفت از مداین ز بهر شکار
...