به شاهی برو آفرین از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. به شاهی برو آفرین خواندند
همه مهتران گوهر افشاندند
...
1. به شاهی برو آفرین خواندند
همه مهتران گوهر افشاندند
...
1. چو یک چند بگذشت بر شاه روز
فروزنده شد تاج گیتی فروز
...
1. به شبگیر شاپور یل برنشست
همی رفت جوشان کمانی به دست
...
1. ز خاور چو خورشید بنمود تاج
گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
...
1. چنان بد که یک روز با تاج و گنج
همی داشت از بودنی دل به رنج
...
1. چنین تا برآمد برین چندگاه
به ایران پراگنده گشته سپاه
...
1. چو بر زد سر از برج شیر آفتاب
ببالید روز و بپالود خواب
...
1. ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
سپیده چو از کوه سر بر کشید
...
1. چو پالیزبان گفت و موبد شنید
به روشن روان مرد دانا بدید
...
1. بسی برنیامد برین روزگار
که شد مردم لشکری شش هزار
...
1. چو شب دامن روز اندر کشید
درفش خور آمد ز بالا پدید
...
1. عرضگاه و دیوان بیاراستند
کلید در گنجها خواستند
...