1 به شاهی برو آفرین خواندند همه مهتران گوهر افشاندند
2 یکی موبدی بود شهرو به نام خردمند و شایسته و شادکام
3 بیامد به کرسی زرین نشست میان پیش او بندگی را ببست
4 جهان را همی داشت با داد و رای سپه را به هر نیک و بد رهنمای
1 چو یک چند بگذشت بر شاه روز فروزنده شد تاج گیتی فروز
2 ز غسانیان طایر شیردل که دادی فلک را به شمشیر دل
3 سپاهی ز رومی و از قادسی ز بحرین و از کرد وز پارسی
4 بیامد به پیرامن طیسفون سپاهی ز اندازه بیش اندرون
1 به شبگیر شاپور یل برنشست همی رفت جوشان کمانی به دست
2 سیه جوشن خسروی در برش درفشان درفش سیه بر سرش
3 ز دیوار دژ مالکه بنگرید درفش و سر نامداران بدید
4 چو گل رنگ رخسار و چون مشک موی به رنگ طبرخون گل مشک بوی
1 ز خاور چو خورشید بنمود تاج گل زرد شد بر زمین رنگ ساج
2 ز گنجور دستور بستد کلید خورش خانه و خمهای نبید
3 بدژدر هرانکس که بد مهتری وزان جنگیان رنج دیده سری
4 خورشها فرستاد و چندی نبید هم از بویها نرگس و شنبلید
1 چنان بد که یک روز با تاج و گنج همی داشت از بودنی دل به رنج
2 ز تیره شب اندر گذشته سه پاس بفرمود تا شد ستارهشناس
3 بپرسیدش از تخت شاهنشهی هم از رنج وز روزگار بهی
4 منجم بیاورد صلاب را بینداخت آرامش و خواب را
1 چنین تا برآمد برین چندگاه به ایران پراگنده گشته سپاه
2 به روم آنک شاپور را داشتی شب و روز تنهاش نگذاشتی
3 کنیزک نبودی ز شاپور شاد ازان کش ز ایرانیان بد نژاد
4 شب و روز زان چرم گریان بدی دل او ز شاپور بریان بدی
1 چو بر زد سر از برج شیر آفتاب ببالید روز و بپالود خواب
2 به جشن آمدند آنک بودی به شهر بزرگان جوینده از جشن بهر
3 کنیزک سوی چاره بنهاد روی چنانچون بود مردم چارهجوی
4 چو ایوان خالی به چنگ آمدش دل شیر و چنگ و پلنگ آمدش
1 ببود آن شب و خورد و گفت و شنید سپیده چو از کوه سر بر کشید
2 چو زرین درفشی برآورد راغ بر میهمان شد خداوند باغ
3 بدو گفت روز تو فرخنده باد سرت برتر از بر بارنده باد
4 سزای تومان جایگاهی نبود به آرام شایسته گاهی نبود
1 چو پالیزبان گفت و موبد شنید به روشن روان مرد دانا بدید
2 که آن شیردل مرد جز شاه نیست همان چهر او جز در گاه نیست
3 فرستادهای جست روشنروان فرستاد موبد بر پهلوان
4 که پیدا شد آن فر شاپور شاه تو از هر سوی انجمن کن سپاه
1 بسی برنیامد برین روزگار که شد مردم لشکری شش هزار
2 فرستاد شاپور کارآگهان سوی طیسفون کاردیده مهان
3 بدان تا ز قیصر دهند آگهی ازان برز درگاه با فرهی
4 برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان