1 بیامد به شبگیر دستور شاه همی کرد کودک به میدان سپاه
2 یکی جامه و چهر و بالا یکی که پیدا نبد این ازان اندکی
3 به میدان تو گفتی یکی سور بود میان اندرون شاه شاپور بود
4 چو کودک به زخم اندر آورد گوی فزونی همی جست هر یک بدوی
1 به دل گفت موبد که بد روزگار که فرمان چنین آمد از شهریار
2 همه مرگ راییم برنا و پیر ندارد پسر شهریار اردشیر
3 گر او بیعدد سالیان بشمرد به دشمن رسد تخت چون بگذرد
4 همان به کزین کار ناسودمند به مردی یکی کار سازم بلند
1 الا ای خریدار مغز سخن دلت برگسل زین سرای کهن
2 کجا چون من و چون تو بسیار دید نخواهد همی با کسی آرمید
3 اگر شهریاری و گر پیشکار تو ناپایداری و او پایدار
4 چه با رنج باشی چه با تاج و تخت ببایدت بستن به فرجام رخت
1 چو هنگامه زادن آمد فراز ازان کار بر باد نگشاد راز
2 پسر زاد پس دختر اردوان یکی خسروآیین و روشنروان
3 از ایوان خویش انجمن دور کرد ورا نام دستور شاپور کرد
4 نهانش همی داشت تا هفت سال یکی شاه نو گشت با فر و یال
1 بسی برنیامد برین روزگار که سرو سهی چون گل آمد به بار
2 چو نه ماه بگذشت بر ماهروی یکی کودک آمد به بالای اوی
3 تو گفتی که بازآمد اسفندیار وگر نامدار اردشیر سوار
4 ورا نام شاپور کرد اورمزد که سروی بد اندر میان فرزد
1 چو از روم وز چین وز ترک و هند جهان شد مر او را چو رومی پرند
2 ز هر مرز پیوسته شد باژ و ساو کسی را نبد با جهاندار تاو
3 همه مهتران را ز ایران بخواند سزاوار بر تخت شاهی نشاند
4 ازان پس شهنشاه بر پای خاست به خوبی بیاراست گفتار راست
1 چو بر تخت بنشست شاه اردشیر بشد پیش گاهش یکی مرد پیر
2 کجا نام آن پیر خراد بود زبان و روانش پر از داد بود
3 چنین داد پاسخ که ای شهریار انوشه بدی تا بود روزگار
4 همیشه بوی شاد و پیروزبخت به تو شادمان کشور و تاج و تخت
1 چو شاپور شد همچو سرو بلند ز چشم بدش بود بیم گزند
2 نبودی جدا یک زمان ز اردشیر ورا همچو دستور بودی وزیر
3 نپرداختی شاه روزی ز جنگ به شادی نبودیش جای درنگ
4 چو جایی ز دشمن بپرداختی دگر بدکنش سر برافراختی
1 چو سال اندر آمد به هفتاد و هشت جهاندار بیدار بیمار گشت
2 بفرمود تا رفت شاپور پیش ورا پندها داد ز اندازه بیش
3 بدانست کامد به نزدیک مرگ همی زرد خواهد شدن سبز برگ
4 بدو گفت کاین عهد من یاددار همه گفت بدگوی را باددار
1 به گفتار این نامدار اردشیر همه گوش دارید برنا و پیر
2 هرانکس که داند که دادار هست نباشد مگر پاک و یزدان پرست
3 دگر آنک دانش مگیرید خوار اگر زیردستست و گر شهریار
4 سه دیگر بدانی که هرگز سخن نگردد بر مرد دانا کهن