1 وزان جایگه شد سوی جنگ کرم سپاهش همی کرد آهنگ کرم
2 بیاورد لشکر ده و دو هزار جهاندیده و کارکرده سوار
3 پراگنده لشکر چو شد همگروه بیاوردشان تا میان دو کوه
4 یکی مرد بد نام او شهرگیر خردمند سالار شاه اردشیر
1 چو آگاه شد زان سخن هفتواد دلش گشت پردرد و سر پر ز باد
2 بیامد که دژ را کند خواستار بران باره بر شد دمان شهریار
3 بکوشید چندی نیامدش سود که بر بارهٔ دژ پی شیر بود
4 وزان روی لشکر بیامد چو کوه بماندند با داغ و درد آن گروه