سپاهی ز اصطخر از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 13
1. سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد
...
1. سپاهی ز اصطخر بیمر ببرد
بشد ساخته تا کند رزم کرد
...
1. چو خورشید شد زرد لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند
...
1. ببین این شگفتی که دهقان چه گفت
بدانگه که بگشاد راز از نهفت
...
1. ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر
...
1. چو آگه شد از هفتواد اردشیر
نبود آن سخنها ورا دلپذیر
...
1. به جهرم یکی مرد بد بدنژاد
کجا نام او مهرک نوشزاد
...
1. پراندیشه بود آن شب از کرم شاه
چو بنشست خورشید بر جایگاه
...
1. وزان جایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همی کرد آهنگ کرم
...
1. چو آگاه شد زان سخن هفتواد
دلش گشت پردرد و سر پر ز باد
...