1 کنون پادشاه جهان را ستای به رزم و به بزم و به دانش گرای
2 سرافراز محمود فرخندهرای کزویست نام بزرگی به جای
3 جهاندار ابوالقاسم پر خرد که رایش همی از خرد برخورد
4 همی باد تا جاودان شاد دل ز رنج و ز غم گشته آزاد دل
1 کنون ای سراینده فرتوت مرد سوی گاه اشکانیان بازگرد
2 چه گفت اندر آن نامهٔ راستان که گوینده یاد آرد از باستان
3 پس از روزگار سکندر جهان چه گوید کرا بود تخت مهان
4 چنین گفت داننده دهقان چاچ کزان پس کسی را نبد تخت عاج
1 چو دارا به رزم اندرون کشته شد همه دوده را روز برگشته شد
2 پسر بد مر او را یکی شادکام خردمند و جنگی و ساسان به نام
3 پدر را بران گونه چون کشته دید سر بخت ایرانیان گشته دید
4 ازان لشکر روم بگریخت اوی به دام بلا در نیاویخت اوی
1 چو نه ماه بگذشت بر ماهچهر یکی کودک آمد چو تابنده مهر
2 به مانندهٔ نامدار اردشیر فزاینده و فرخ و دلپذیر
3 همان اردشیرش پدر کرد نام نیا شد به دیدار او شادکام
4 همی پروریدش به بربر به ناز برآمد برین روزگاری دراز
1 چو آمد به نزدیکی بارگاه بگفتند با شاه زان بارخواه
2 جوان را به مهر اردوان پیش خواند ز بابک سخنها فراوان براند
3 به نزدیکی تخت بنشاختش به برزن یکی جایگه ساختش
4 فرستاد هرگونهای خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی
1 یکی کاخ بود اردوان را بلند به کاخ اندرون بندهای ارجمند
2 که گلنار بد نام آن ماهروی نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی
3 بر اردوان همچو دستور بود بران خواسته نیز گنجور بود
4 بروبر گرامیتر از جان بدی به دیدار او شاد و خندان بدی
1 چو شد روی کشور به کردار قیر کنیزک بیامد بر اردشیر
2 چو دریا برآشفت مرد جوان که یک روز نشکیبی از اردوان
3 کنیزک بگفت آنچ روشنروان همی گفت با نامدار اردوان
4 سخن چون ز گلنار زان سان شنید شکیبایی و خامشی برگزید
1 چنان بد که بیماه روی اردوان نبودی شب و روز روشنروان
2 ز دیبا نبرداشتی دوش و یال مگر چهر گلنار دیدی به فال
3 چو آمدش هنگام برخاستن به دیبا سر گاهش آراستن
4 کنیزک نیامد به بالین اوی برآشفت و پیچان شد از کین اوی
1 چو شب روز شد بامداد پگاه بفرمود تا بازگردد سپاه
2 بیامد دو رخساره همرنگ نی چو شب تیره گشت اندر آمد بری
3 یکی نامه بنوشت نزد پسر که کژی به باغ اندر آورد بر
4 چنان شد ز بالین ما اردشیر کزان سان نجست از کمان ایچ تیر
1 وزین سو به دریا رسید اردشیر به یزدان چنین گفت کای دستگیر
2 تو کردی مرا ایمن از بدکنش که هرگز مبیناد نیکی تنش
3 برآسود و ملاح را پیش خواند ز کار گذشته فراوان براند
4 نگه کرد فرزانه ملاح پیر به بالا و چهر و بر اردشیر