1 ز سالش چو یک پنجه اندر کشید سه فرزندش آمد گرامی پدید
2 به بخت جهاندار هر سه پسر سه خسرو نژاد از در تاج زر
3 به بالا چو سرو و به رخ چون بهار به هر چیز مانندهٔ شهریار
4 از این سه دو پاکیزه از شهرناز یکی کهتر از خوب چهر ارنواز
1 فرستادهٔ شاه را پیش خواند فراوان سخن را به خوبی براند
2 که من شهریار ترا کهترم به هرچ او بفرمود فرمانبرم
3 بگویش که گرچه تو هستی بلند سه فرزند تو برتو بر ارجمند
4 پسر خود گرامی بود شاه را بویژه که زیبا بود گاه را
1 سوی خانه رفتند هر سه چوباد شب آمد بخفتند پیروز و شاد
2 چو خورشید زد عکس برآسمان پراگند بر لاژورد ارغوان
3 برفتند و هر سه بیاراستند ابا خویشتن موبدان خواستند
4 کشیدند با لشکری چون سپهر همه نامداران خورشیدچهر
1 نهفته چو بیرون کشید از نهان به سه بخش کرد آفریدون جهان
2 یکی روم و خاور دگر ترک و چین سیم دشت گردان و ایرانزمین
3 نخستین به سلم اندرون بنگرید همه روم و خاور مراو را سزید
4 به فرزند تا لشکری برگزید گرازان سوی خاور اندرکشید
1 برآمد برین روزگار دراز زمانه به دل در همی داشت راز
2 فریدون فرزانه شد سالخورد به باغ بهار اندر آورد گرد
3 برین گونه گردد سراسر سخن شود سست نیرو چو گردد کهن
4 چو آمد به کاراندرون تیرگی گرفتند پرمایگان خیرگی
1 فرستادهٔ سلم چون گشت باز شهنشاه بنشست و بگشاد راز
2 گرامی جهانجوی را پیش خواند همه گفتها پیش او بازراند
3 ورا گفت کان دو پسر جنگجوی ز خاور سوی ما نهادند روی
4 از اختر چنین استشان بهره خود که باشند شادان به کردار بد
1 یکی نامه بنوشت شاه زمین به خاور خدای و به سالار چین
2 سر نامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه به جای
3 چنین گفت کاین نامهٔ پندمند به نزد دو خورشید گشته بلند
4 دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین میان کیان چون درخشان نگین
1 چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان نبود آگه از رای تاریکشان
2 پذیره شدندش به آیین خویش سپه سربسر باز بردند پیش
3 چو دیدند روی برادر به مهر یکی تازهتر برگشادند چهر
4 دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی