1 چو لهراسپ بنشست بر تخت داد به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
2 جهان آفرین را ستایش گرفت نیایش ورا در فزایش گرفت
3 چنین گفت کز داور داد و پاک پر امید باشید و با ترس و باک
4 نگارندهٔ چرخ گردنده اوست فرایندهٔ فره بنده اوست
1 دو فرزند بودش به کردار ماه سزاوار شاهی و تخت و کلاه
2 یکی نام گشتاسپ و دیگر زریر که زیر آوریدی سر نره شیر
3 گذشته به هر دانشی از پدر ز لشکر به مردی برآورده سر
4 دو شاه سرافراز و دو نیکپی نبیرهٔ جهاندار کاوس کی
1 همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم دلی پر ز کین و پر از آب چشم
2 همی تاخت تا پیش کابل رسید درخت و گل و سبزه و آب دید
3 بدان جای خرم فرود آمدند ببودند یک روز و دم بر زدند
4 همه کوهسارانش نخچیر بود به جوی آبها چون می و شیر بود
1 شب تیره شبدیز لهراسپی بیاورد با زین گشتاسپی
2 بپوشید زربفت رومی قبای ز تاج اندر آویخت پر همای
3 ز دینار وز گوهر شاهوار بیاورد چندان کش آمد به کار
4 از ایران سوی روم بنهاد روی به دل گاه جوی و روان راه جوی
1 چو بشنید قیصر بر آن برنهاد که دخت گرامی به گشتاسپ داد
2 بدو گفت با او برو همچنین نیابی ز من گنج و تاج و نگین
3 چو گشتاسپ آن دید خیره بماند جهانآفرین را فراوان بخواند
4 چنین گفت با دختر سرفراز که ای پروریده بنام و بناز
1 چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید پیاده شد و باژ خواهش بدید
2 یکی پیرسر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و با رای و کام
3 برو آفرین کرد گشتاسپ و گفت که با جان پاکت خرد باد جفت
4 ازایران یکی نامدارم دبیر خردمند و روشندل و یادگیر
1 یکی رومئی بود میرین به نام سرافراز و به ارای و با گنج و کام
2 فرستاد نزدیک قیصر پیام که من سرفرازم به گنج و به نام
3 به من ده دلآرام دخترت را به من تازه کن نام و افسرت را
4 چنین گفت قیصر که من زین سپس نجویم بدین روی پیوند کس
1 چنان بود قیصر بدانگه برای که چون دختر او رسیدی بجای
2 چو گشتی بلند اختر و جفت جوی بدیدی که آمدش هنگام شوی
3 یکی گرد کردی به کاخ انجمن بزرگان فرزانه و رای زن
4 هرانکس که بودی مر او را همال ازان نامدارن برآورده یال
1 همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم دلی پر ز کین و پر از آب چشم
2 همی تاخت تا پیش کابل رسید درخت و گل و سبزه و آب دید
3 بدان جای خرم فرود آمدند ببودند یک روز و دم بر زدند
4 همه کوهسارانش نخچیر بود به جوی آبها چون می و شیر بود
1 همی بود گشتاسپ دل مستمند خروشان و جوشان ز چرخ بلند
2 نیامد ز گیتیش جز زهر بهر یکی روستا دید نزدیک شهر
3 درخت و گل و آبهای روان نشستنگه شاد مرد جوان
4 درختی گشن سایه بر پیش آب نهان گشته زو چشمهٔ آفتاب