چو لهراسپ بنشست از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 1
1. چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
...
1. چو لهراسپ بنشست بر تخت داد
به شاهنشهی تاج بر سر نهاد
...
1. دو فرزند بودش به کردار ماه
سزاوار شاهی و تخت و کلاه
...
1. همی رفت گشتاسپ پرتاب و خشم
دلی پر ز کین و پر از آب چشم
...
1. شب تیره شبدیز لهراسپی
بیاورد با زین گشتاسپی
...
1. چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید
پیاده شد و باژ خواهش بدید
...
1. همی بود گشتاسپ دل مستمند
خروشان و جوشان ز چرخ بلند
...
1. چنان بود قیصر بدانگه برای
که چون دختر او رسیدی بجای
...
1. چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
که دخت گرامی به گشتاسپ داد
...
1. یکی رومئی بود میرین به نام
سرافراز و به ارای و با گنج و کام
...
1. چو نزدیک شد بیشه و جای گرگ
بپیچید میرین و مرد سترگ
...