1 گرانمایه جمشید فرزند او کمر بست یکدل پر از پند او
2 برآمد بر آن تخت فرّخ پدر به رسم کیان بر سرش تاج زر
3 کمر بست با فرّ شاهنشهی جهان گشت سرتاسر او را رهی
4 زمانه بر آسود از داوری به فرمان او دیو و مرغ و پری
1 یکی مرد بود اندر آن روزگار ز دشت سواران نیزه گذار
2 گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد ز ترس جهاندار با باد سرد
3 که مرداس نام گرانمایه بود به داد و دهش برترین پایه بود
4 مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی به جای
1 چو ابلیس پیوسته دید آن سخن یکی بند بد را نو افگند بن
2 بدو گفت گر سوی من تافتی ز گیتی همه کام دل یافتی
3 اگر همچنین نیز پیمان کنی نپیچی ز گفتار و فرمان کنی
4 جهان سربهسر پادشاهی تو راست دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست
1 از آن پس برآمد ز ایران خروش پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
2 سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیوند از جمّشید
3 بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی به کژی گرایید و نابخردی
4 پدید آمد از هر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلُوی
1 چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
2 سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز
3 نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان
4 هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
1 چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
2 خورشگر ببردی به ایوان شاه همی ساختی راه درمان شاه
3 بکشتی و مغزش بپرداختی مر آن اژدها را خورش ساختی
4 دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایه و پارسا
1 چو از روزگارش چهل سال ماند نگر تا به سر برش یزدان چه راند
2 در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز
3 چنان دید کز کاخ شاهنشهان سه جنگی پدید آمدی ناگهان
4 دو مهتر یکی کهتر اندر میان به بالای سرو و به فرّ کیان
1 برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز
2 خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد
3 ببالید برسان سرو سهی همی تافت زو فر شاهنشهی
4 جهانجوی با فر جمشید بد به کردار تابنده خورشید بود
1 نشد سیر ضحاک از آن جست جوی شد از گاو گیتی پر از گفتگوی
2 دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار
3 که اندیشهای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی
4 همی کرد باید کزین چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست