1 همی رفت پیران پر از درد و بیم شد از کار رستم دلش به دو نیم
2 بیامد بنزدیک ایران سپاه خروشید کای مهتر رزم خواه
3 شنیدم کزین لشکر بی شمار مرا یاد کردی بهنگام کار
4 خرامیدم از پیش آن انجمن بدین انجمن تا چه خواهی ز من
1 گهار گهانی بدان جایگاه گوی شیرفش با درفش سیاه
2 برآشفت چون ترگ رستم بدید خروشی چو شیر ژیان برکشید
3 بدو گفت من کین ترکان چین بخواهم ز سگزی برین دشت کین
4 برانگیخت اسپ از میان سپاه بیامد بر پیلتن کینهخواه
1 دبیر جهاندیده را پیش خواند سخن هرچ بایست با او براند
2 بفرمود تا نامهٔ خسروی ز عنبر نوشتند بر پهلوی
3 سرنامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای
4 برازندهٔ ماه و کیوان و هور نگارندهٔ فر و دیهیم و زور
1 بینداخت آن تابداده کمند سران سواران همی کرد بند
2 چو آمد بنزدیک پیل سپید شد آن شاه چین از روان ناامید
3 چو از دست رستم رها شد کمند سر شاه چین اندر آمد ببند
4 ز پیل اندر آورد و زد بر زمین ببستند بازوی خاقان چین
1 نگه کرد خاقان ازان پشت پیل زمین دید برسان دریای نیل
2 یکی پیل بر پشت کوه بلند ورا نام بد رستم دیو بند
3 همی کرگس آورد ز ابر سیاه نظاره بران اختر و چرخ ماه
4 یکی نامداری ز لشکر بجست که گفتار ایران بداند درست
1 پس آگاهی آمد بافراسیاب که آتش برآمد ز دریای آب
2 ز کاموس و منشور و خاقان چین شکستی نو آمد بتوران زمین
3 از ایران یکی لشکر آمد بجنگ که شد چرخ گردنده را راه تنگ
4 چهل روز یکسان همی جنگ بود شب و روز گیتی بیک رنگ بود
1 بایوان شد و نامه پاسخ نوشت بباغ بزرگی درختی بکشت
2 نخست آفرین کرد بر کردگار کزو بود روشن دل و بختیار
3 خداوند ناهید و گردان سپهر کزویست پرخاش و آرام و مهر
4 سپهری برین گونه بر پای کرد شب و روز را گیتی آرای کرد
1 دبیر جهاندیده را پیش خواند سخن هرچ بایست با او براند
2 بفرمود تا نامهٔ خسروی ز عنبر نوشتند بر پهلوی
3 سرنامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای
4 برازندهٔ ماه و کیوان و هور نگارندهٔ فر و دیهیم و زور
1 وزان جایگه لشکر اندر کشید بیک منزلی بر یکی شهر دید
2 کجا نام آن شهر بیداد بود دژی بود وز مردم آباد بود
3 همه خوردنیشان ز مردم بدی پری چهرهای هر زمان گم بدی
4 بخوان چنان شهریار پلید نبودی جز از کودک نارسید
1 وزان جایگه لشکر اندر کشید بیک منزلی بر یکی شهر دید
2 کجا نام آن شهر بیداد بود دژی بود وز مردم آباد بود
3 همه خوردنیشان ز مردم بدی پری چهرهای هر زمان گم بدی
4 بخوان چنان شهریار پلید نبودی جز از کودک نارسید