3 اثر از داستان خاقان چین در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان خاقان چین در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.

داستان خاقان چین در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 همی رفت پیران پر از درد و بیم شد از کار رستم دلش به دو نیم

2 بیامد بنزدیک ایران سپاه خروشید کای مهتر رزم خواه

3 شنیدم کزین لشکر بی شمار مرا یاد کردی بهنگام کار

4 خرامیدم از پیش آن انجمن بدین انجمن تا چه خواهی ز من

1 گهار گهانی بدان جایگاه گوی شیرفش با درفش سیاه

2 برآشفت چون ترگ رستم بدید خروشی چو شیر ژیان برکشید

3 بدو گفت من کین ترکان چین بخواهم ز سگزی برین دشت کین

4 برانگیخت اسپ از میان سپاه بیامد بر پیلتن کینه‌خواه

1 دبیر جهاندیده را پیش خواند سخن هرچ بایست با او براند

2 بفرمود تا نامهٔ خسروی ز عنبر نوشتند بر پهلوی

3 سرنامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای

4 برازندهٔ ماه و کیوان و هور نگارندهٔ فر و دیهیم و زور

1 بینداخت آن تابداده کمند سران سواران همی کرد بند

2 چو آمد بنزدیک پیل سپید شد آن شاه چین از روان ناامید

3 چو از دست رستم رها شد کمند سر شاه چین اندر آمد ببند

4 ز پیل اندر آورد و زد بر زمین ببستند بازوی خاقان چین

1 نگه کرد خاقان ازان پشت پیل زمین دید برسان دریای نیل

2 یکی پیل بر پشت کوه بلند ورا نام بد رستم دیو بند

3 همی کرگس آورد ز ابر سیاه نظاره بران اختر و چرخ ماه

4 یکی نامداری ز لشکر بجست که گفتار ایران بداند درست

1 پس آگاهی آمد بافراسیاب که آتش برآمد ز دریای آب

2 ز کاموس و منشور و خاقان چین شکستی نو آمد بتوران زمین

3 از ایران یکی لشکر آمد بجنگ که شد چرخ گردنده را راه تنگ

4 چهل روز یکسان همی جنگ بود شب و روز گیتی بیک رنگ بود

1 بایوان شد و نامه پاسخ نوشت بباغ بزرگی درختی بکشت

2 نخست آفرین کرد بر کردگار کزو بود روشن دل و بختیار

3 خداوند ناهید و گردان سپهر کزویست پرخاش و آرام و مهر

4 سپهری برین گونه بر پای کرد شب و روز را گیتی آرای کرد

1 دبیر جهاندیده را پیش خواند سخن هرچ بایست با او براند

2 بفرمود تا نامهٔ خسروی ز عنبر نوشتند بر پهلوی

3 سرنامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای

4 برازندهٔ ماه و کیوان و هور نگارندهٔ فر و دیهیم و زور

1 وزان جایگه لشکر اندر کشید بیک منزلی بر یکی شهر دید

2 کجا نام آن شهر بیداد بود دژی بود وز مردم آباد بود

3 همه خوردنیشان ز مردم بدی پری چهره‌ای هر زمان گم بدی

4 بخوان چنان شهریار پلید نبودی جز از کودک نارسید

1 وزان جایگه لشکر اندر کشید بیک منزلی بر یکی شهر دید

2 کجا نام آن شهر بیداد بود دژی بود وز مردم آباد بود

3 همه خوردنیشان ز مردم بدی پری چهره‌ای هر زمان گم بدی

4 بخوان چنان شهریار پلید نبودی جز از کودک نارسید

آثار ابوالقاسم فردوسی

3 اثر از داستان خاقان چین در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر داستان خاقان چین در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.