1 ازان پس چنین کرد کاووس رای که در پادشاهی بجنبد ز جای
2 از ایران بشد تا به توران و چین گذر کرد ازان پس به مکران زمین
3 ز مکران شد آراسته تا زره میانها ندید ایچ رنج از گره
4 پذیرفت هر مهتری باژ و ساو نکرد آزمون گاو با شیر تاو
1 ازان پس به کاووس گوینده گفت که او دختری دارد اندر نهفت
2 که از سرو بالاش زیباترست ز مشک سیه بر سرش افسرست
3 به بالا بلند و به گیسو کمند زبانش چو خنجر لبانش چو قند
4 بهشتیست آراسته پرنگار چو خورشید تابان به خرم بهار
1 ازان پس چنین کرد کاووس رای که در پادشاهی بجنبد ز جای
2 از ایران بشد تا به توران و چین گذر کرد ازان پس به مکران زمین
3 ز مکران شد آراسته تا زره میانها ندید ایچ رنج از گره
4 پذیرفت هر مهتری باژ و ساو نکرد آزمون گاو با شیر تاو
1 غمی بد دل شاه هاماوران ز هرگونهای چاره جست اندران
2 چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه فرستاده آمد به نزدیک شاه
3 که گر شاه بیند که مهمان خویش بیاید خرامان به ایوان خویش
4 شود شهر هاماوران ارجمند چو بینند رخشندهگاه بلند
1 یکی مرد بیدار جوینده راه فرستاد نزدیک کاووس شاه
2 به نزدیک سالار هاماوران بشد نامداری ز کندآوران
3 یکی نامه بنوشت با گیر و دار پر از گرز و شمشیر و پرکارزار
4 که بر شاه ایران کمین ساختی بپیوستن اندر بد انداختی
1 همی کرد پوزش ز بهر گناه مر او را همی جست هر سو سپاه
2 خبر یافت زو رستم و گیو و طوس برفتند با لشکری گشن و کوس
3 به رستم چنین گفت گودرز پیر که تا کرد مادر مرا سیر شیر
4 همی بینم اندر جهان تاج و تخت کیان و بزرگان بیدار بخت
1 دگر روز لشکر بیاراستند درفش از دو رویه بپیراستند
2 به هاماوران بود صد ژنده پیل یکی لشکری ساخته بر دو میل
3 از آوای گردان بتوفید کوه زمین آمد از نعل اسپان ستوه
4 تو گفتی جهان سر به سر آهنست وگر کوه البرز در جوشنست
1 بیامد سوی پارس کاووس کی جهانی به شادی نوافگند پی
2 بیاراست تخت و بگسترد داد به شادی و خوردن دل اندر نهاد
3 فرستاد هر سو یکی پهلوان جهاندار و بیدار و روشنروان
4 به مرو و نشاپور و بلخ و هری فرستاد بر هر سویی لشکری
1 فرستاده شد نزد قیصر ز شاه سواری که اندر نوردید راه
2 بفرمود کز نامداران روم کسی کاو بنازد بران مرز و بوم
3 جهان دیده باید عناندار کس سنان و سپر بایدش یار بس
4 چنین لشکری باید از مرز روم که آیند با من به آباد بوم
1 چنان بد که ابلیس روزی پگاه یکی انجمن کرد پنهان ز شاه
2 به دیوان چنین گفت کامروز کار به رنج و به سختیست با شهریار
3 یکی دیو باید کنون نغزدست که داند ز هرگونه رای و نشست
4 شود جان کاووس بیره کند به دیوان برین رنج کوته کند