1 درخت برومند چون شد بلند گر آید ز گردون برو بر گزند
2 شود برگ پژمرده و بیخ مست سرش سوی پستی گراید نخست
3 چو از جایگه بگسلد پای خویش به شاخ نو آیین دهد جای خویش
4 مراو را سپارد گل و برگ و باغ بهاری به کردار روشن چراغ
1 همی رفت پیش اندرون زال زر پس او بزرگان زرین کمر
2 چو کاووس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ بر شادکام
3 به کش کرده دست و سرافگنده پست همی رفت تا جایگاه نشست
4 چنین گفت کای کدخدای جهان سرافراز بر مهتران و مهان
1 چو زال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روی بنهاد و تفت
2 به طوس و به گودرز فرمود شاه کشیدن سپه سر نهادن به راه
3 چو شب روز شد شاه و جنگآوران نهادند سر سوی مازندران
4 به میلاد بسپرد ایران زمین کلید در گنج و تاج و نگین
1 همی رفت پیش اندرون زال زر پس او بزرگان زرین کمر
2 چو کاووس را دید دستان سام نشسته بر اورنگ بر شادکام
3 به کش کرده دست و سرافگنده پست همی رفت تا جایگاه نشست
4 چنین گفت کای کدخدای جهان سرافراز بر مهتران و مهان
1 ازان پس جهانجوی خسته جگر برون کرد مردی چو مرغی به پر
2 سوی زابلستان فرستاد زود به نزدیک دستان و رستم درود
3 کنون چشم شد تیره و تیره بخت به خاک اندر آمد سر تاج و تخت
4 جگر خسته در چنگ آهرمنم همی بگسلد زار جان از تنم
1 برون رفت پس پهلو نیمروز ز پیش پدر گرد گیتی فروز
2 دو روزه بیک روزه بگذاشتی شب تیره را روز پنداشتی
3 بدین سان همی رخش ببرید راه بتابنده روز و شبان سیاه
4 تنش چون خورش جست و آمد به شور یکی دشت پیش آمدش پر ز گور
1 ز دشت اندر آمد یکی اژدها کزو پیل گفتی نیابد رها
2 بدان جایگه بودش آرامگاه نکردی ز بیمش برو دیو راه
3 بیامد جهانجوی را خفته دید بر او یکی اسپ آشفته دید
4 پر اندیشه شد تا چه آمد پدید که یارد بدین جایگاه آرمید
1 یکی راه پیش آمدش ناگزیر همی رفت بایست بر خیره خیر
2 پی اسپ و گویا زبان سوار ز گرما و از تشنگی شد ز کار
3 پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت پویان به کردار مست
4 همی جست بر چاره جستن رهی سوی آسمان کرد روی آنگهی
1 یکی مغفری خسروی بر سرش خوی آلوده ببر بیان در برش
2 به ارژنگ سالار بنهاد روی چو آمد بر لشکر نامجوی
3 یکی نعره زد در میان گروه تو گفتی بدرید دریا و کوه
4 برون آمد از خیمه ارژنگ دیو چو آمد به گوش اندرش آن غریو
1 چو از آفرین گشت پرداخته بیاورد گلرنگ را ساخته
2 نشست از بر زین و ره برگرفت خم منزل جادو اندر گرفت
3 همی رفت پویان به راه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز
4 درخت و گیا دید و آب روان چنان چون بود جای مرد جوان