1 برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز
2 خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد
3 ببالید برسان سرو سهی همی تافت زو فر شاهنشهی
4 جهانجوی با فر جمشید بد به کردار تابنده خورشید بود
1 چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
2 خورشگر ببردی به ایوان شاه همی ساختی راه درمان شاه
3 بکشتی و مغزش بپرداختی مر آن اژدها را خورش ساختی
4 دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایه و پارسا
1 چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
2 سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز
3 نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان
4 هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
1 چو از روزگارش چهل سال ماند نگر تا به سر برش یزدان چه راند
2 در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز
3 چنان دید کز کاخ شاهنشهان سه جنگی پدید آمدی ناگهان
4 دو مهتر یکی کهتر اندر میان به بالای سرو و به فرّ کیان
1 نشد سیر ضحاک از آن جست جوی شد از گاو گیتی پر از گفتگوی
2 دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار
3 که اندیشهای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی
4 همی کرد باید کزین چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست
1 چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت
2 بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت
3 بگو مر مرا تا که بودم پدر کیم من ز تخم کدامین گهر
4 چه گویم کیم بر سر انجمن یکی دانشی داستانم بزن
1 چوکشور ز ضحاک بودی تهی یکی مایه ور بد بسان رهی
2 که او داشتی گنج و تخت و سرای شگفتی به دل سوزگی کدخدای
3 ورا کندرو خواندندی بنام به کندی زدی پیش بیداد گام
4 به کاخ اندر آمد دوان کند رو در ایوان یکی تاجور دید نو
1 فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش به کین پدر
2 برون رفت خرم به خرداد روز برون رفت خرم به خرداد روز
3 سپاه انجمن شد به درگاه او به ابر اندر آمد سرگاه او
4 به پیلان گردون کش و گاومیش سپه را همی توشه بردند پیش
1 چنان بد که ضحاک را روز و شب به نام فریدون گشادی دو لب
2 بران برز بالا ز بیم نشیب شده ز آفریدون دلش پر نهیب
3 چنان بد که یک روز بر تخت عاج نهاده به سر بر ز پیروزه تاج
4 ز هر کشوری مهتران را بخواست که در پادشاهی کند پشت راست
1 چو آمد به نزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود
2 بران رودبان گفت پیروز شاه که کشتی برافگن هم اکنون به راه
3 مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها کسی را بدین سو ممان
4 بدان تا گذر یابم از روی آب به کشتی و زورق هم اندر شتاب