2 اثر از ضحاک در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ضحاک در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.

ضحاک در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی

1 برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز

2 خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد

3 ببالید برسان سرو سهی همی تافت زو فر شاهنشهی

4 جهانجوی با فر جمشید بد به کردار تابنده خورشید بود

1 چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان

2 خورشگر ببردی به ایوان شاه همی ساختی راه درمان شاه

3 بکشتی و مغزش بپرداختی مر آن اژدها را خورش ساختی

4 دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایه و پارسا

1 چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار

2 سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگار دراز

3 نهان گشت کردار فرزانگان پراگنده شد کام دیوانگان

4 هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند

1 چو از روزگارش چهل سال ماند نگر تا به سر برش یزدان چه راند

2 در ایوان شاهی شبی دیر یاز به خواب اندرون بود با ارنواز

3 چنان دید کز کاخ شاهنشهان سه جنگی پدید آمدی ناگهان

4 دو مهتر یکی کهتر اندر میان به بالای سرو و به فرّ کیان

1 نشد سیر ضحاک از آن جست جوی شد از گاو گیتی پر از گفت‌گوی

2 دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار

3 که اندیشه‌ای در دلم ایزدی فراز آمدست از ره بخردی

4 همی کرد باید کزین چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست

1 چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت

2 بر مادر آمد پژوهید و گفت که بگشای بر من نهان از نهفت

3 بگو مر مرا تا که بودم پدر کیم من ز تخم کدامین گهر

4 چه گویم کیم بر سر انجمن یکی دانشی داستانم بزن

1 چوکشور ز ضحاک بودی تهی یکی مایه ور بد بسان رهی

2 که او داشتی گنج و تخت و سرای شگفتی به دل سوزگی کدخدای

3 ورا کندرو خواندندی بنام به کندی زدی پیش بیداد گام

4 به کاخ اندر آمد دوان کند رو در ایوان یکی تاجور دید نو

1 فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش به کین پدر

2 برون رفت خرم به خرداد روز برون رفت خرم به خرداد روز

3 سپاه انجمن شد به درگاه او به ابر اندر آمد سرگاه او

4 به پیلان گردون کش و گاومیش سپه را همی توشه بردند پیش

1 چنان بد که ضحاک را روز و شب به نام فریدون گشادی دو لب

2 بران برز بالا ز بیم نشیب شده ز آفریدون دلش پر نهیب

3 چنان بد که یک روز بر تخت عاج نهاده به سر بر ز پیروزه تاج

4 ز هر کشوری مهتران را بخواست که در پادشاهی کند پشت راست

1 چو آمد به نزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود

2 بران رودبان گفت پیروز شاه که کشتی برافگن هم اکنون به راه

3 مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها کسی را بدین سو ممان

4 بدان تا گذر یابم از روی آب به کشتی و زورق هم اندر شتاب

آثار ابوالقاسم فردوسی

2 اثر از ضحاک در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ضحاک در شاهنامه ابوالقاسم فردوسی شعر مورد نظر پیدا کنید.