1 بد دوش چه راز، با که، با یار مرا پنهان ز که، از خصم، چه انکار مرا
2 داد از چه، ز لب، بوسه بسیار مرا برد از چه، ز دل، بد آنچه تیمار مرا
1 با من چو بخندید خوش آن در خوشاب بر خنده ز شرم دست را کرد نقاب
2 لعل لب او ز پشت دست پرتاب می تافت چو از جام بلورین مهتاب
1 در ظلمت هجرت ای بت آب صفات گم کرده راه و نیست امید نجات
2 باشد که چو خضر ناگه اندر ظلمات ایزد ز تو راضیم کند آب حیات
1 تا خاطر من دست چپ از راست شناخت یکدم به مراد مرکب عمر نتاخت
2 ترسم که بدین رنج به امید نواخت نا یافته کام رفتنم باید ساخت
1 دیدار تو اصل نیک پیوندیهاست طبع تو سرشته از خردمندیهاست
2 با بنده خود موافقت کردی دوش این خود چه کرم ها و خداوندیهاست
1 گر خصم تو را فلک غروری بدهد زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
2 هنگام زوال ملک او باشد از آنک چون مرد خواهد چراغ نوری بدهد
1 چون دست نمی رسد به سودای امید در دامن غم کشیده به پای امید
2 در عشق نماند عقل را جای امید تا آخر اگر چنین بود وای امید
1 تا گشت رخت روشنی انداز از روز شب شد روزم، شبم بیفروز از روز
2 تو خوبتری مه به مه و سال و به سال من زارترم شب ز شب و روز از روز
1 کوشیدم و درد درد تو نوشیدم کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
2 کمتر شدی ار چه بیشتر کوشیدم گوئی که به آتش آب می جوشیدم
1 در آرزوی یافتن کام از تو عمری بشد و ندیدم آرام از تو
2 بی وصل شدم به خیره بدنام از تو آه ار نکشد داد من ایام از تو