بد دوش چه راز، با که، با از فلکی شروانی رباعی 1
1. بد دوش چه راز، با که، با یار مرا
پنهان ز که، از خصم، چه انکار مرا
...
1. بد دوش چه راز، با که، با یار مرا
پنهان ز که، از خصم، چه انکار مرا
...
1. با من چو بخندید خوش آن در خوشاب
بر خنده ز شرم دست را کرد نقاب
...
1. در ظلمت هجرت ای بت آب صفات
گم کرده راه و نیست امید نجات
...
1. تا خاطر من دست چپ از راست شناخت
یکدم به مراد مرکب عمر نتاخت
...
1. دیدار تو اصل نیک پیوندیهاست
طبع تو سرشته از خردمندیهاست
...
1. گر خصم تو را فلک غروری بدهد
زآن پس که تو را ملک سروری بدهد
...
1. چون دست نمی رسد به سودای امید
در دامن غم کشیده به پای امید
...
1. تا گشت رخت روشنی انداز از روز
شب شد روزم، شبم بیفروز از روز
...
1. کوشیدم و درد درد تو نوشیدم
کردی تو جفا و من فرو پوشیدم
...
1. در آرزوی یافتن کام از تو
عمری بشد و ندیدم آرام از تو
...