1 پیوسته مرا فلک جگر خون دارد در سیر و سفر
2 گفتن نتوان که طالعم چون دارد در خون جگر
3 دانی که چه حاصلم شود آخر کار زینسان که مرا
4 چون دانه در آسیای گردون دارد قسام قدر
1 از باد خزان درخت عریان گردید چون قامت نی
2 وان گل که چو لاله بود ریحان گردید کو ساغر می
3 از شعلهٔ شمع بود دل گرمی جمع شبهای سیاه
4 دل نیز چو برگ بید لرزان گردید از سردی دی