1 آراست روزگار به آیین داد تخت دولت به بارگاه سعادت نهاد تخت
2 در باغ سلطنت گل مقصود جلوه کرد می خواست از خدا همه وقت این مراد تخت
3 اقبال داشت بیم تزلزل بهر زمان این بار گو بمان بسر اعتماد تخت
4 بردند از خجالت این دولت جوان شاهان پیش جمله به سوی معاد تخت
1 روز قیامتست صباح عشور تو ای تا صباح روز قیامت ظهور تو
2 ای روشنایی شجر وادی نجف هر ریگ کربلا شده طوری ز نور تو
3 ای با خدا گذاشته کار از سر حضور گشته چراغ دیده ی تو در حضور تو
4 بر فرق نازکت الف قد خارجی از سرنوشت بود و نبود از قصور تو
1 چه شد یا رب که خورشید درخشان بر نمی آید قیامت شد مگر کان ماه تابان بر نمی آید
2 نمی گردد نمایان اختری از برج زیبایی فروزان اختری از برج احسان بر نمی آید
3 گلی از جویبار زندگانی کس نمی چیند گیاهی از کنار آب حیوان بر نمی آید
4 نسیم نا امیدی می وزد از گلشن عالم دم خوش از نهاد نوع انسان بر نمی آید
1 ای زغیب الغیوب کرده نزول بسراپرده ی نفوس و عقول
2 قدسیان را بطاعت تو مدار عرشیان را بحضرت تو وصول
3 چارطبع از کمال حکمت تو اثر و فعل کرده اند قبول
4 بحر و کانرا زجامعیت تو نقدهای خزینه شد محصول