1 دانه با خاک چو پیوست، سری پیدا کرد هر که شد خاک نشین، برگ و بری پیدا کرد
2 تا پریشان نشوی، راه به مقصد نبری بیضه چون جامه فرو ریخت، پری پیدا کرد
1 در قرن بیستم بشود، آدمی سوار بر آهنی پرنده، دل آکنده از بخار
2 وآنگه رهی که ما به دوسالش کنیم طی او در هوا دو روزه، از آن را کند گذار!
1 ای دغل! با همه کس، ناکسی اظهار مکن ناکسی باش ولی با کسی اظهار مکن!
1 مکش که بیهده این نقش می کشی نقاش که خون بگریی: اگر پی بری به احوالم؟
2 چه حاجت است پس از من بماند این تمثال؟ فلک چه کرد به من، تا کند به تمثالم!
1 مرا عزاست نه عید! این چه عید قربان است؟ که گوسفند وطن، زیر تیغ خصمان است!
2 الان که عید من امروز نیست، چون: قربان شوم پی وطن؟ آن روز عید قربان است!
3 مرا به جامه عیدی مبین، دلم خون است درون خانه عزا، و برون چراغان است!!
1 سوگند به مردی، ار پی زر گردم نامردم اگر، ز گفته ام برگردم!
2 خوانند مرا همسر قارون و روچلد گر زآنکه کلانترین توانگر گردم
3 بگذار، ادیب بی بضاعت باشم با سعدی و شکسپیر، همسر گردم
1 امان از خویش را بیخانه دیدن خود اندر خانه بیگانه دیدن
2 سپس بیگانه بیخانمان را به جای خویش صاحبخانه دیدن!
1 عشقی به خدا همان که می گفت: خدای: از عشق وطن، سرشت آب و گل من
2 چون کالبدش ز پای تا سر دیدم عشق همه چیز داشت: جز عشق وطن!
1 عشقی ار مجهول، چون اسرار عالم زیستی! هر کسی گردد به گرد تو، ببیند چیستی؟
2 خواهی ار چون نقطه سرگردان تو عالم شوند هستی خود را بپوشان در لباس نیستی
1 الا ای مرگ! در جانم درآویز که جام عمر من، گردید لبریز!
2 چسان من زنده مانم: ملک ایران به سر گیرد دوباره، دور چنگیز