1 آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی
2 دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و دل فشانم روزی
1 ای کرده به من غم تو بیداد بسی دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی
2 جانا، چه زیان بود اگر سود کند از خوان سگان سر کویت مگسی؟
1 گر شهره شوی به شهر شرالناسی ور گوشه گرفتهای، تو در وسواسی
2 به زان نبود، گر خضر و الیاسی کس نشناسد تو را، تو کس نشناسی؟
1 چون خاک زمین اگر عناکش باشی وز باد هوای دهر ناخوش باشی
2 زنهار! ز دست ناکسان آب حیات بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی
1 ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟ تا در نظرش بهتر ازین زیستمی
2 یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز در حسرت عمر رفته بگریستمی
1 گر مونس و همدمی دمی یافتمی زو چاره و مرهمی همی یافتمی
2 از آتش دل سوختمی سر تا پای از دیده اگر نمی نمییافتمی
1 گر من به صلاح خویش کوشان بدمی سالار همه کبودپوشان بدمی
2 اکنون که اسیر و رند و میخوار شدم ای کاش! غلام میفروشان بدمی
1 حال من خستهٔ گدا میدانی وین درد دل مرا دوا میدانی
2 با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما میدانی
1 در عشق ببر از همه، گر بتوانی جانا طلب کسی مکن، تا دانی
2 تا با دگرانت سر و کاری باشد با ما سر و کارت نبود، نادانی
1 گفتم که: اگر چه آفت جان منی جان پیش کشم تو را، که جانان منی
2 گفتا که: اگر بندهٔ فرمان منی آن دگران مباش، چون زآن منی