1 زهی بپای تفکر بسیط عالم غیب هزار بار بهر یک نفس بپیموده
2 سپهر قدر تو بگذشته از مدارج قدس زمین جاه تو فرق سپهر فرسوده
3 بهیچ دور زمان چشم و گوش جان و خرد ندیده مثل تو حق پروری و نشنوده
4 غرض ز عرض جهان عرض پاک تست ارنه کجا شدی به غرض دست جوهر آلوده
1 ای جهانت بر جهانداری دلیل وی خدایت بر خداوندی گواه
2 وی ز مهر سایه ات خورشید روی در جهان، آورده هر روزی پگاه
3 هم جهان جاه را انصاف و امن هم سپهر ملک را خورشید و ماه
4 فیض نوک خامه ات بی اعتراض برق ابر خاطرات بی اشتباه
1 فروغ دیده ی معنی شهاب دولت و دنیا زهی صیت تو چون گردون جهان را بی سپر کرده
2 سپهر قدر تو با چرخ در رأفت زده پهلو زمین حلم تو با کوه دست اندر کمر کرده
3 ببرق خنجر هندی طفر را رونق افزوده بسیر خامه ی مصری سخن را نامور کرده
4 ضمیرت بر جهان نظم وقتی سایه افکنده بنانت در دیار نثر هنگامی گذر کرده
1 ای بصد برهان در بحث حقایق گردون تا نموده چو توز آغاز جهان برهانی
2 گه پی افکنده ی از حکمت یویان کاخی گه بنا کرده در ایوان علوم ایوانی
3 پرتو رای تو هر چشم خرد را نوری صورت لفظ تو هر جسم سخن را جانی
4 دهر در ساحت مقدار تو بی مقداری چرخ بر درگه تعظیم تو سر گردانی
1 دو نتیجه است در جهان وجود غرض فیض علت اولی
2 رقم کلک منشی ارزاق قلم صدر مسند انشی
3 خلف صدق مقتدای صدور غرض دور گنبد اعلی
4 نور چشم و جمال یوسف ملک تاج و فرق و پناه دین هدی
1 دلم ز روح سحر گه سئوال کرد بلفظی چنانکه آب خجل گشت ازو بگاه روانی
2 که چیست در همه عالم بطبع موجب صحت که کیست در همه گیتی سجود حاتم ثانی
3 جواب داد دلمرا که ای بر اسب تفکر ز هر دو کون گذشته بگاه تیر عنانی
4 یکی می است که مرا را بنقد باز رهاند باتفاق طبایع ز اندوه دو جهانی
1 زهی نوک کلک تو بحر معانی زهی لفظ عذب تو عقد لالی
2 ز عفد لآلیت جان را مفرح ز بحر معانیت دین را معالی
3 سپهر جلال تو ز اندیشه بر تر حدود کمال تو زندیشه خالی
4 کمال تو از ذروه ی لا مکانی جلال تو از عالم لایزالی
1 ای غایت اندیشه ی دانش سخنت را می بوسم و می دارم چون دیده گرامی
2 شاید که ببندد کمر از لطف سخنهات آب سخن جان سخنگو بغلامی
3 تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست معلوم شد این حریف دلم را بتمامی
4 ختمست سخن بر تو و یارای سخن نیست در دور تو کسرا که تو سلطان کلامی
1 زهی تیر لفظ ترا گاه معنی خرد ترکشی کرده و روح کیشی
2 کرا خواند روح القدس روح گیتی کرا در سخن بود با وحی خویشی
3 بخاک درت کز فلک پاسخ آید که جان فضائل نخشیی، نخیشی
1 پریرخی که سوم حرف نام او عددیست که مال آن عدد او راست اول و ثانی
2 همان عدد را در حرف آخر نامش چنانکه ضرب کنی گرد و حرف گردانی
3 ز نام او شوی آگاه و نام مادر او که جزو آخر نامش شدست نادانی!!