دلم از وحشت تنهایی از الهامی کرمانشاهی غزل 1
1. دلم از وحشت تنهایی شبها خون است
غمم از حسرت آن چهره روز افزون است
1. دلم از وحشت تنهایی شبها خون است
غمم از حسرت آن چهره روز افزون است
1. این تف عشق که اندر جگر زار من است
باد افزون که دوای دل بیمار من است
1. سیاهکارتر از من کسی به دوران نیست
فزونتر از گنهم قطره های باران نیست
1. شب تنهایی ای دل هر که چون غم همدمی دارد
چه غم او را که اندر خانهٔ دل محرمی دارد
1. از بتان یار مرا انباز میخواهی ندارد
در جهان ماهی چو او طناز میخواهی ندارد
1. هرجای که رفتیم و به هرسو که دویدیم
غیر از تو در آیینهٔ آفاق ندیدیم
1. با کاروان عشق تو چون همسفر شدم
پای هوا شکستم و ره را به سر شدم
1. کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم
جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم
1. در عشق اگر راهبری داشته باشی
آن نخل بلندی که بری داشته باشی