1 چار حرفست نام آن دلبر که درش قبله ایست مردم را
2 اول نام و ثانی و ثالث خمس نصف است و ربع چارم را
1 سه عیار قهار غارتگر اند کند میلشان هر کجا زیرکی است
2 سر و کارشان شش و پنج و چار پس آنگه سه و پس دو و پس یکیست
1 از تو پرسم لغزی فکرت اخراجش کن ایکه در مسند دانش چو تو دیگر ننشست
2 چیست هفتاد که اجزاش ز سی افزونست چیست پنجاه که آخر شودش عمر بشست
1 چار حرفست نام انک سپهر رای او را بجان متابع گشت
2 اول نام باز ثالث او ربع ثانی و خمس رابع گشت
1 چیست آن گوهر شهوار میان پر زر و سیم سیم و زر هر دو درو آب و بهم ناممزوج
2 هست چون صبح دوم غرقه زر اندر سیمش لیک صبحی که نباشد به بلندیش عروج
3 گه بود حقه سیماب و درو مهره زر گاه از آن حقه کند موذن شبخیز خروج
4 اجتماع مه و مهرست بدو در همه وقت چه عجب صورت او هست چه برجی ز بروج
1 پیکری بیگناه را دیدم چو گنهکار در جحیم افتاد
2 پخته کردش چو خام طبعش یافت مالک دوزخش که بود استاد
3 زان پس از دوزخش برون آورد تا کند موضع خراب آباد
4 بر لبش چون بلطف آب فشاند سوز و تا بیش در نهاد نهاد
1 چیست آن آسیا که گردش او نه ز آبست و نه ز جنبش باد
2 سنگ زیرین او همی گردد کس چنین آسیا ندارد یاد
1 مشکلی آمدست در پیشم عالمی کو که حل تواند کرد
2 باز گوید که چیست انسانی که نه خنثی و نه زنست و نه مرد
3 همچو سایه نشسته در خانه گشته چون آفتاب عالم گرد
1 آن چیست که چون ابروی جانان باشد قلب وی و مستویش یکسان باشد
2 در بحر ضمیر خویشتن شست انداز کانچیز که در شست فتد آن باشد
1 چیست نامی که مستوی خوانیش از عبارات تازیان باشد
2 پارسی گردد ار کنی مقلوب لیک معنیش هم همان باشد