1 پیکری بیگناه را دیدم چو گنهکار در جحیم افتاد
2 پخته کردش چو خام طبعش یافت مالک دوزخش که بود استاد
3 زان پس از دوزخش برون آورد تا کند موضع خراب آباد
4 بر لبش چون بلطف آب فشاند سوز و تا بیش در نهاد نهاد
1 چیست آن پیکر پری کردار گاه مینا برنگ و گه مرجان
2 گوی یاقوت را همی ماند بسته اندر زمردین چوگان
3 رنگ او همچو گونه معشوق که رخش گردد از حیا رخشان
4 هست برجی ز خلد پنداری از پی حور ساخته رضوان
1 از تو پرسم لغزی فکرت اخراجش کن ایکه در مسند دانش چو تو دیگر ننشست
2 چیست هفتاد که اجزاش ز سی افزونست چیست پنجاه که آخر شودش عمر بشست
1 چیست آن آسیا که گردش او نه ز آبست و نه ز جنبش باد
2 سنگ زیرین او همی گردد کس چنین آسیا ندارد یاد
1 آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش
2 دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش
3 وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان پاره کند آنرا که در آید بدهانش
4 بی روح و روانست ولی کار بری جلد دارد ذکر اما کس و کونست عیانش