1 پرسم لغزی ای شده فاش از تو هنر فکری کن و جهدی کن و بیرون آور
2 آنچیست که چون بر شمری مجموعش نصفش نبود ز عشر او افزونتر
1 چیست آن دریا که دارد بر سر آتش قرار آتش اندر زیر و آبش تیز تاب و شعله وار
2 موج دریاها ز آب و موج او از آتش است آب او چون آب دریاها نباشد خاکسار
3 آب او جوشان و در وی ماهیان بوالعجب جوشن هر یک ز سیم خام یا زر عیار
4 ماهیان در وی بسان صوفیان خرقه پوش سر بر آورده بر قاصی ولی بی اختیار
1 آمد بر من خادمکی همچو دو پیکر ز آهن زده بر خود گرهی سخت میانش
2 دارد دو سر و یک دهن اما دهنش را نی رسته دندان بوی اندر نه زبانش
3 وین طرفه که بی آنکه نماید سر دندان پاره کند آنرا که در آید بدهانش
4 بی روح و روانست ولی کار بری جلد دارد ذکر اما کس و کونست عیانش
1 چیست آنجنس کو بجنبش طبع از بلندی کشش کند بمغاک
2 جسم دیگر چو ضم شود با او سالم از نقص و از معایب پاک
3 هر دو با یکدگر روان گردند پای بر داشته ز مرکز خاک
4 همچو شعر بلند ابن یمین از زمین سرکشیده بر افلاک
1 چیست آن پیکر پری کردار گاه مینا برنگ و گه مرجان
2 گوی یاقوت را همی ماند بسته اندر زمردین چوگان
3 رنگ او همچو گونه معشوق که رخش گردد از حیا رخشان
4 هست برجی ز خلد پنداری از پی حور ساخته رضوان