1 شه زاده رفت شور به عالم درافگنید وین طاس سرنگون فلک خرد بشکنید
2 خاتون هفت کشور و زهر ای هشت خلد جان داد و دم شمرد شما دم چه می زنید؟
3 آخر نه این عزیزه جگر گوشه شه است؟ بی او زمانه را به جگر خون در افگنید
4 او شد به زیر خاک و شما نیز بعد ازو هم خاک در دو دیده گردون پراکنید
1 خسروی کاینه روی ظفر خنجر اوست رونق سلطنت از تیغ ظفرپرور اوست
2 بام بی در که فلک کنیت و گردون لقب است عاشق و شیفته خدمت بام و در اوست
3 پس ازین گر ننهد فتنه کله کژ چه عجب؟ کان کله کش سر انصاف بود بر سر اوست
4 قرص خورشید که چون چنبر زرین رسن است جسته هر صبحدمی چون رسن از چنبر اوست
1 نیست روزی که به من از تو جفایی نرسد وز فراقت به دلم رنج و عنایی نرسد
2 دل به درد تو اگر خوش نکنم خوش نبود چون یقین شد که مرا از تو دوایی نرسد
3 من زنم با تو گر از بخت خطایی نرود میکنم جهد گر از چرخ قضایی نرسد
4 به دل من که به صد گونه غم آزرده تست سالها شد که ز تو بوی وفایی نرسد
1 دل در اندوه جان نبایستی جان حریف جهان نبایستی
2 تا ندیدی کس آشیانه خاک دیده جز خاکدان نبایستی
3 آسمان را کزو کس ایمن نیست از حوادث امان نبایستی
4 نه فلک چون عدوی شش جهتند عمر جز یک زمان نبایستی
1 ای مرغ بر پریده به بالا چگونهای؟ وی در باز رفته به دریا چگونهای؟
2 ای مریم طهارت وی جوهر حیا! در خلوتآشیان مسیحا چگونهای؟
3 اینجا به ماتم تو جهانی سیاه شد معلوم کن یکی که تو آنجا چگونهای؟
4 از نکبت زمانه مگو کان چگونه بود؟ در زیر خاک تیره بگو تا چگونهای؟
1 یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
2 یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
3 صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
4 باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان! با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
1 به سر زلف سیه باز گره بر زده ای خرمن عمر مرا آتش غم در زده ای
2 با کله داری خود ماه فلک بنده تست تا سر زلف سیه زیر کله بر زده ای
3 تر شد از شرم رخت برگ گل امسال که تو رقم از غالیه بر برگ گل تر زده ای
4 حلقه در گوش بناگوش توام پس تو مرا حلقه وار از چه سبب بیهده بر در زده ای؟
1 روح را خار در جگر فگنید عقل را خاک در بصر فگنید
2 ساز راحت چو ذره ذره شکست زخمه بر روی قرص خور فگنید
3 خواجه رفت از جهان چه تن زده اید؟ به جهان شور و فتنه در فگنید
4 هین که ایام شام خورد بر او سنگ در شیشه سحر فگنید
1 خسروا قهر تو گر بار بر ایام نهد صبح را عقل سیه روی تر از شام نهد
2 در سر آید تو نپرسی که چه؟ تا من گویم توسن چرخ چو بی حکم تو یک گام نهد
3 صدمه تیغ تو و قوت حلمت به اثر در زمین جنبش و اندر فلک آرام نهد
4 چرخ نیلوفری آن لحظه زند خنده چو گل که چو نرگس مثلا بر کف تو جام نهد
1 ای شخص تو نشانه تیر محن شده روحت به بارگاه صفا مرتهن شده
2 بی روی تو گرفته شکن روی آفتاب وز رفتن تو سخن بی شکن شده
3 ببرید بند کیسه عمرت به دست قهر این چرخ همچو کاسه همه تن دهن شده
4 من در غم تو زخمه ناهید سوخته ناهید در عزای تو بربط شکن شده