1 غم آباد ایام را آزمودم به از کنج محنت سرایی ندیدم
2 به بیماری خویش خرسند گشتم چو از هیچ شربت شفایی ندیدم
1 جانا همه آیت نکویی در شأن تو آمده ست گویی
2 یک گل چو رخت به دست ناید گر در چمن جهان بجویی
1 ای کلک تو بر عروس کاغذ صد عقد ز مشگ ناب بسته
2 دست و قلمت کلاله حور بر گردن آفتاب بسته
3 بویی ز تو چرخ شیشه کردار دزدیده و بر گلاب بسته
4 از شرم تو پیش روی خورشید گردون تتق سحاب بسته
1 هر آن عمری که آن از کام دل بر گوشه ای افتد ز من پرسی من این را از حساب عمر نشمارم
2 اگر اطراف عالم را بجویند اندرین دوران حریف همدم و هم غم نشاید یافت پندارم
3 مرا در کارها دایم میسر باد عون حق که نیک آید همه کاری چو عون حق بود یارم
1 دین پناها! دم جانبخش ترا نفس روح امین می گویم
2 وز سخن های تو یک نادره را رشگ صد در ثمین می گویم
3 نیست مثل تو نه در صوب عراق در همه روی زمین می گویم
4 آسمان پیش تو بر خاک نهد به سر تو که جبین می گویم
1 ای صدر بکن هر چه توانی ز تغافل تا روز خود از وعده تو می شمرم من
2 باشد که ادب گیرم و جایی ننشینم چون سیلی مطل تو فراوان بخورم من
3 از شعر و تقاضا دل و مغزم به خلل شد در وعده بی مغز تو تا کی نگرم من؟
4 در کیسه ندارم درم قلب و گر نی خود را به خود از غصه تو باز خرم من