1 به خدا گر خدا روا دارد که تو یک پشه را برنجانی
2 چون زبانت به غیبت آلوده ست قل هوالله به هرزه می خوانی
3 دل یک کس اگر بیازاری نیستت بهره در مسلمانی
4 خود نترسی ز روز گیراگیر به سر آن دو راه درمانی!
1 بلند بختا با بختیان همت تو گرفت بخت سخن تازگی و برنایی
2 جهان پیسه اگر بیسراک مست شود ز بار خود تو عاجز شود به تنهایی
3 به گردن شتر اندر شراب زربخشی به پای پیل گه خشم خصم فرسایی
4 عدوی ناکست از بیم چون گمیز شتر کند گریز سوی پس چو سایه بنمایی
1 خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
2 نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
3 بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره که با او در سخن روزی زبان خود بیالایی
4 تو چون نشنیدی این معنی کرم را کار فرمودی که در طبع تو بنهادست حق شوخی و رعنایی
1 جان بر تو پاشم از دل چون دلستان مایی دل با تو بازم ای جان کارام جان مایی
2 خون خواره چون جهانی در خورد همچو جانی بر هر صفت که هستی جان و جهان مایی
1 شمس یک دست که از دست من و بیم هجا هر شبی تا به سحر روی به خون می شویی
2 رقعه ای دیدم و دانستم و معلومم شد که رخ از رشگ به خون مژه چون می شویی
3 گر به حق بود سخنهای تو در رقعه رواست که بدان دست نوشتی که کون می شویی
1 جانا همه آیت نکویی در شأن تو آمده ست گویی
2 یک گل چو رخت به دست ناید گر در چمن جهان بجویی