1 لله درک ای ز جهان بر سر آمده ذات تو از مکان خرد برتر آمده
2 شخص مطهر تو نهالی است در کجا؟ در بوستان ملک و معالی بر آمده
3 سلطان یک سواره که خورشید نام اوست صد ره به زیر سایه عدلت در آمده
4 با آب لطف و آتش خشمت که دور باد هم آب خشک مانده هم آتش تر آمده
1 ای رخ تو رنگ نوبهار گرفته بر رخ نیکویی قرار گرفته
2 طره تو عقل را به طیره سپرده غمزه تو فتنه را شکار گرفته
3 عقل مرا کو ز جام عشق تو مست است بی لب میگون تو خمار گرفته
4 تو نیی اندر میان و من ز غم تو خون دل و دیده در کنار گرفته
1 بدیدند مه، ساقیا می چه داری که آمد گه عشرت و میگساری
2 بکردیم سی روز آن میهمان را بانواع خدمت بسی جان سپاری
3 سبک دل شدیم از فراقش بیا تا گران ساغری چند بر من شماری
4 ز رشگ وشاقان خسرو مه نو رخ افروز چون لعبت قندهاری
1 جهان چون جنان شد ز باد بهاری چه عذرست ساقی حرامی نیاری
2 درافگن بدان آب خشک آتش تر چو با دست گیتی مکن خاکساری
3 ز کاشانه برخیز و مجلس برون بر که بنشست آنک گل اندر عماری
4 چو وامق شده بلبل بیدل اکنون که گل شد به بستان به عذر اعذاری
1 زهی با حسن تو همدم صفا و لطف روحانی به زلف ار سایه خضری به لب چون آب حیوانی
2 مه و خورشید پیشانی کنند از روی بی شرمی اگر پیش رخت بر خاک ره ننهند پیشانی
3 دلم سوزی و این معنی رگی با جان همی دارد مکن این ناخوشی با جان که صد ره خوشتر از جانی
4 چه پرسم از تو حال دل چو می دانی که می دانم غم دل با تو چون گویم چو می دانم که می دانی؟
1 ز تاب زلف تو ای آفتاب روحانی به مشگ سوده در آمد هزار ارزانی
2 مهی به حسن ازین روی آفتاب نهاد چو سایه پیش تو بر خاک تیره پیشانی
3 جهان خوبی از آن خواندمت که همچو جهان به وصل و هجر نه بر یک نهاد و یکسانی
4 بسان طوق زنخدان و طاق ابروی تست فلک به سخت کمانی و سست پیمانی