1 زنشناسم به روی همچو نگار مالک ملک و درهم و دینار
2 مشربی باز و فکرتی روشن بی عقیدت به گلخن و گلشن
3 شوهری زشت و ابله و بدخو با زنان بلایه همزانو
4 اینچنین زن اگر رود به حریف یاگزیند یکی رفیق ظریف
1 کار کشور گرفت لون دگر شه به ترکیه بست رخت سفر
2 از میان رفته اسعد و تیمور شده «آیرم» زمامدار امور
3 گشته دولت به کارهاگستاخ مردم از بیم رفته در سوراخ
4 یک طرف دستبرد مالیه یک طرف گیر و دار نظمیه
1 در «اوین» داشتم گلستانی باغ و آب و درخت و ایوانی
2 پر ز سیب و گلابی و شفرنگ آب جاری در او روان ده سنگ
3 صاف و هموار ساخته راهش رفته گردونه تا به درگاهش
4 سردسیری به دامن کهسار سر بهم داده گلبن و اشجار
1 پس چندی امیر دولت بار داد در قرب بزم خویشم بار
2 سخن از هر دری بکار آورد پس حدیثی ز شغل و کار آورد
3 گفت تا کی ز ما کناره کنی ییری و ضعف را بهانه کنی
4 تو به کار قلم توانایی در سیاست خبیر و دانایی
1 مردی از فاقه در امان آمد کارش از گشنگی به جان آمد
2 دید درکوی لاشهٔ مردار روزه بگشود بر چنان افطار
3 یافت با لاشه مرد را، یاری گفت زنهار! مرد و مرداری
4 زین حرام ای رفیق دست بدار تا دهد خوشهٔ حلالت بار
1 چون رسیدم به چند میلی ری باد و باران وزبد پی در پی
2 شب تاربک و باد سرد وزان کس و ناکس به قهوهخانه خزان
3 بود گردونهایم جای نشست خود و اطفالم اندر آن دربست
4 بار و کالای خانه بسته به هم بار کرده در آن ز پشت و شکم
1 نیز دانم زنی ثقیل وگران در عزای حسین، جامهدران
2 خاندانش مقدس و مومن شوی برنا و خود کثرالسن
3 پایبند امید و بستهٔ بیم به نعیم بهشت و نار جحیم
4 بوده زایر به کربلا و حرم ننموده رخی به نامحرم
1 خرد و داد و راستی کرم است کژی و جهل وکاستی ستم است
2 عاقل ار هیچ علم ناموزد وز ادب نکتهای نیندوزد
3 در جهان راه راست میپوبد وز کژیها کرانه میجوید
4 ورشود پادشاه کشور خویش بالد از عقل عدل گستر خویش
1 چون ز عهد مسیح پیغمبر شدصدوشصتوهشتسالبسر
2 پادشاهی به چین قرار گرفت که ازو باید اعتبار گرفت
3 سستمغزی و «لینگتی» نامش در حرم بسته دائم احرامش
4 بود سرگرم خفت و خیززنان خادمان را سپرده بود عنان
1 داد شه جای او به مختاری صبح پیدا شد از شب تاری
2 با من آیرم بگفته بودکه شاه اشقیا را براند از درگاه
3 برگزیند ملک چو بیداران نیکمردان به جای بدکاران
4 آنسخنشد درستبی کم و بیش گفتهاش راست گشتدرحقخویش