1 بی آنکه ز من بتو بدی گفت کسی بر کشتن من چه تیز کردی هوسی؟
2 زین کار همی نیایدم باک بسی صد کشته چو من به که تو غمگین نفسی
1 تا بنده شد از هوا قرین هوسی جز ناله ز بنده بر نیاید نفسی
2 فریاد رسم نیست بغیر از تو کسی فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
1 دردا و دریغا که چنین در هوسی کردیم تن عزیز خس بهر خسی
2 زهر غم رو گار خوردیم بسی از دست دل خویش ، نه از دست کسی
1 من عاشق تو ، نه بر توام دسترسی وآنگه شب و روز بوده در دست خسی
2 کار من و تو چو بنگرد ژرف کسی صد عالم محنتست در هر نفسی
1 می کوشیدیم کز تو سازیم کسی نتوانستیم و جهد کردیم بسی
2 سروی نتوان ساخت بحیلت ز خسی تو در هوسی بدی و ما در هوسی
1 گر من ، صنما سوی تو ره یافتمی بر دیده بدیدن تو بشتافتمی
2 گر خاطر من ز هجر غمگین نبدی اندر غزل تو موی بشکافتمی
1 آن قوم کجا نزد تو پویند همی در جز و وز کل ز هر تو جویند همی
2 از دل همه مهرتو بشویند همی تا می نکنی یقین چه گویند همی
1 اقبال بر اندت که حکمت خوانی ور نام طلب کنی ز نان در مانی
2 بردار مرا ز خاک اگر بتوانی تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی