بیا ساقی، آن جام خورشید از آذر بیگدلی مثنوی 1
1. بیا ساقی، آن جام خورشید فام
که مانده است بر وی ز جمشید نام
1. بیا ساقی، آن جام خورشید فام
که مانده است بر وی ز جمشید نام
1. بیا نایی، آن نی که دهقان برید
ز هر پرده اش تنگ شکر درید
1. بنام خداوند جان و جهان
که برتر بود ز آشکار و نهان
1. خرد راه جوی و خرد رهنمای
خرد دور بین و خرد دیر پای
1. محمد که همتای او از نخست
سهی سروی از خاک آدم نرست
1. شبی نور پرور سپهر برین
نه از ماه از نور ماه آفرین
1. کنم شکر ایزد، که چون سامری
نیم رهزن مردم از ساحری
1. یکی روز در ساحت گلشنی
گرفته سرچشمه ی روشنی
1. ای خداوند آسمان و زمین
شاهد قدرتت همان و همین
1. گفتم: اول نگفتم ای سره مرد
که یک امروز گرد حیله مگرد؟!
1. گفت: خود قابلی بحمدالله
که زند حسن هر که بینی راه