گفت: خود قابلی بحمدالله از آذر بیگدلی مثنوی 11
1. گفت: خود قابلی بحمدالله
که زند حسن هر که بینی راه
1. گفت: خود قابلی بحمدالله
که زند حسن هر که بینی راه
1. ای سر خیل صواحب من
ای صاحب وای مصاحب من
1. آوخ چکنم؟ که سینه تنگ است!
نام تو زمان، زمان دو رنگ است
1. سرت مینام از باد بهاران
به بیدآباد رو از باغ کاران
1. آه کز شعبده بازی فلک
کل من مال الی الرشد هلک
1. آه کز خیل بندگان سعید
آه کز زمره ی عباد شکور