ترا در ره بسی ریگست از عطار نیشابوری اسرارنامه 1
1. ترا در ره بسی ریگست ای دوست
ز یک یک ریگ بیرون آی از پوست
1. ترا در ره بسی ریگست ای دوست
ز یک یک ریگ بیرون آی از پوست
1. درآمد آن فقیر از خانقاهی
نهاده بر سر از ژنده کلاهی
1. بسگ گفتند زر داری سگ از ننگ
گهی فریاد میکرد و گهی جنگ
1. سؤالی کرد آن دیوانه شه را
که تو زر دوست داری یا گنه را
1. یکی پرسید از آن شوریده ایام
که تو چه دوست داری گفت دشنام
1. بر دیوانهٔ بی دل شد آن شاه
که ای دیوانه از من حاجتی خواه
1. شبی خفت آن گدایی در تنوری
شهی را دید میشد در سموری
1. بگوش خود شنودستم ز هر کس
که موری را بسالی دانهٔ بس
1. شنودم من که موشی تیز دیده
ز چنگ گربگان خون ریز دیده
1. براهی بود چاهی بس خجسته
رسن را در دو سر در دلوبسته
1. مگر آن گربه در بریانی آویخت
ربود از سفره بریانی و بگریخت
1. حکایت کرد ما را نیک خواهی
که در راه بیابان بود چاهی