1 مگر آن گربه در بریانی آویخت ربود از سفره بریانی و بگریخت
2 یکی شد تا ز پیشش ره بگیرد مگر آن گربه را ناگه بگیرد
3 عزیزی آن بدید از دور ناگاه که میزد گربه را آن مرد در راه
4 بدو گفت ای ز دل رفته قرارت بیفتادست با این گربه کارت
1 حکایت کرد ما را نیک خواهی که در راه بیابان بود چاهی
2 از آن چه آب میجستم که ناگاه فتاد انگشتری از دست در چاه
3 فرستادم یکی را زیر چه سار که چندانی که بینی زیر چه بار
4 همه در دلو کن تا برکشم من بود کانگشتری بر سر، کشم من
1 زنی بد پارسا، شویش سفر کرد نه شویی و نه برگی داشت در خورد
2 یکی گفتش بتنهایی و خواری نه نانی نه زری چون میگذاری
3 زنش گفتا که تنها نیستم من که اندر قربت مولیستم من
4 مرا بی شوی روزی به شود راست که روزی خواره شد روزی ده اینجاست
1 من این نکته ز درویشی شنودم که گفت اندر طواف کعبه بودم
2 یکی سرگشتهٔ بسرشته از نور شده تیرش کمان و مشک کافور
3 مرا از هرچه باشد بیش یا کم یکی مسواک بود از مال عالم
4 بدو گفتم که ای پیر کهن زاد کزین مسواک میخواهی ترا باد
1 بشهر ما بخیلی گشت بیمار که نقدش بود پنجه بدره دینار
2 ز من آزاد مردی کرد درخواست که او را کرد باید شربتی راست
3 مرا نزد بخیل آورد آن مرد یکی صد سالهٔ دیدم درآن درد
4 ژ بیماری درد آز خفته چو مدهوشی به بستر باز خفته