الاای سر بغفلت از عطار نیشابوری اسرارنامه 1
1. الاای سر بغفلت در نهاده
بدنیا دین خود بر باد داده
1. الاای سر بغفلت در نهاده
بدنیا دین خود بر باد داده
1. یکی دیوانهٔ استاد در کوی
جهانی خلق میرفتند هر سوی
1. بر محمود شد دیوانهٔ خوار
که هستم بر ایازت عاشق زار
1. غلامی با طبق میرفت خاموش
طبق را سر بپوشیده بسرپوش
1. حکیمی را یکی زر در بدل زد
حکیم اندر حق او این مثل زد
1. مگر میکرد درویشی نگاهی
درین دریای پر در الهی
1. شنودم من که غولی روستایی
بشهر آمد بدست بی نوایی
1. چنین گفتست آن پیرپر اسرار
که نه گم میشوی تو نه پدیدار
1. بمنبر بر امامی نغز گفتار
ز هر نوعی سخن میگفت بسیار
1. شبی آن پیر زاری کرد بسیار
که یارب این حجاب از پیش بردار
1. چنین گفتست آن دریای پر نور
که خاک او بخرقانست مستور
1. بر آن پیر زن شد مرد مهجور
که برگو سرگذشتی گفت هین دور