1 عزیزا گر شوی از خواب بیدار خبر یابی ز شادیهای بسیار
2 اگرچه جمله در اندوه و دردیم یقین دانم که آخر شاد گردیم
3 چو خاری هست ریحان نیز باشد چو دردی هست درمان نیز باشد
4 اگر امروز ظاهر نیست درمان شود ظاهر چو آید وقت فرمان
1 حکیم هند سوی شهر چین شد بقصر شاه ترکستان زمین شد
2 شهی میدید طوطی هم نشینش قفس کرده ز سختی آهنینش
3 چو طوطی دید هندو را برابر زفان بگشاد طوطی هم چو شکر
4 که از بهر خدا ای کار پرداز اگر روزی بهندستان رسی باز
1 چنین گفتست آن خورشید اسلام که طالع شد ز برج خاک بسطام
2 که من ببریدهام درگاه و بیگاه سه باره سی هزاران سال در راه
3 چو ره دادند بر عرش مجیدم هم آنجا پیش آمد بایزیدم
4 ندا کردم که یارب پرده بردار ز پرده بایزید آمد پدیدار
1 سخن بشنو ز سلطان طریقت سپه سالار دین شاه حقیقت
2 بهر جزوی هزاران کل علی الحق بکل محبوب حق معشوق مطلق
3 شگرفی کافتاب این ولایت درو میتابد از برج هدایت
4 سلیمان سخن در منطق الطیر که این کس بوسعیدست ابن ابوالخیر
1 چنین گفت آن بزرگ کار دیده که بود او نیک و بد بسیار دیده
2 که خالق هرچ را دادست هستی چه پیش و پس چه بالا و چه پستی
3 چه انجم چه فلک چه مهر و چه ماه چه دریا چه زمین چه کوه و چه کاه
4 چه لوح و چه قلم چه عرش و کرسی چه روحانی چه کروبی چه انسی
1 شنودم من که طوطی را اول در نهند آیینهٔ اندر برابر
2 چو طوطی روی آیینه ببیند چو خویشی را هر آیینه ببیند
3 یکی گوینده خوش الحان و دمساز برآرد از پس آیینه آواز
4 چنان پندارد آن طوطی دلیر که هست آواز آن طوطی دیگر
1 برون شد ابلهی با شمع از در بدید از چرخ خورشید منور
2 ز جهل خود چنان پنداشت جاوید که بی این شمع نتوان دید خورشید
3 بدو بشناس او را و فنا شو در آن عین فنا عین بقا شو
4 تو باقی گردی ار گردی تو فانی تو مانی جمله گر بی تو تو مانی
1 چنین گفتست شیخ مهنه یک روز که یک تن بین جهان و دیده بر دوز
2 زمین پر بایزیدست و آسمان هم ولی او گم شده اندر میان هم
3 چه میگویم کجاافتادم اینجا که جان در موج آتش دادم اینجا
4 قدم تا کی زنم در ره بهر سوی چو از خود مینیابم یک سر موی
1 سفالی را بیارایند زیبا فرو پوشند او را شعر و دیبا
2 کنند از حیله چشما روی آغاز که چشما روی دارد چشم بدبار
3 اگر شخصی ببیند رویش از دور چنان داند که پیدا شد یکی حور
4 چو خلقانش ببیند از درو بام دراندازندش از بالا سرانجام
1 یکی شاگرد احول داشت استاد مگر شاگرد را جایی فرستاد
2 که ما را یک قرابه روغن آنجاست بیاور زود آن شاگرد برخاست
3 چو آنجا شد که گفت و دیده بگماشت قرابه چون دو دید احول عجب داشت
4 بر استاد آمد گفت ای پیر دو میبینم قرابه من چه تدبیر