1 یکی از بایزید این شیوه درخواست که هرچیزی که پنهانست و پیداست
2 ز عرش و فرش و کونین این همه چیست همه گفتا منم چون مردم از زیست
3 هر آنگه کین نهاد او هم فروشد همین عالم همان عالم فروشد
4 نماند هیچ اگر تو مینمانی که تو هم این جهان هم آن جهانی
1 ز رب العزه اندر خواست داود که حکمت چیست کامد خلق موجود
2 خطاب آمد که تا این گنج پنهان که این ماییم بشناسند ایشان
3 چو از بهر شناسایی گنجی بگلخن سر فرو آری برنجی
4 اگر چشم دلت بیننده بودی ترا بینندگی زیبنده بودی
1 مگر باز سپید شاه برخاست بشد تا خانهٔ آن پیرزن راست
2 چو دیدش پیرزن برخاست از جای نهادش در بر خود بند برپای
3 سبوسی تر خوشی در پیش او کرد نهادش آب و مشتی جو فرو کرد
4 کجا آن طعمه بود اندر خور باز که بازازدست شه خوردی در اعزاز