1 شد دلیل نیک بختی چار چیز هرکه این چارش بود باشد عزیز
2 اصل پاک آمد دلیل نیک بخت نیست بی اصل سزای تاج و تخت
3 یک دلیل دیگر آمد قلب پاک گر دلت پاکست نبود هیچ باک
4 نیک بختان را بود رای صواب آنکه بد رایست باشد در عذاب
1 خوف و اندوهست قوت بندگان غم شود بار فرح جویندگان
2 هر کرا نبود بدل اندیشهٔ عاقبت بر پای بیند تیشهٔ
3 از چه موجودی بیندیش ای پسر هر کسی دارد غم خویش ای پسر
4 کرد ایزد مر ترا از نیست هست از برای آنکه باشی حق پرست
1 چارچیز است آنکه بعد از رفتنش از محالاتست باز آوردنش
2 چون حدیثی رفت ناگه بر زبان یا که تیری جست بیرون از کمان
3 باز چون آری حدیث گفته را کس نگرداند قضای رفته را
4 باز کی گردد چو تیر انداختی همچنین عمری که ضایع ساختی
1 ای پسر هر کس که دارد چارچیز چار دیگر هم شود موجود نیز
2 عاقبت رسوای آید از لجاج خشم را نکند پشیمانی علاج
3 بیگمان از کبر خیزد دشمنی حاصل آید خواری از کاهل تنی
4 چون لجوجی در میان پیدا شود بنده از شومی او رسوا شود
1 هرکه باشد اهل ایمان ای عزیز پاک دارد چار چیز از چارچیز
2 از حسد اول تو دل را پاک دار خویشتن را بعد از آن مومن شمار
3 پاک دار از کذب و از غیبت زبان تا که ایمانت نیفتد در زیان
4 پاک اگر داری عمل را از ریا شمع ایمان ترا باشد ضیا
1 چار چیزست از کرامتهای حق یاد دارش چون ز من گیری سبق
2 اولا صدق زبانست در سخن بعد از آن حفظ امانت فهم کن
3 پس سخا هست از کرامات الله فضل حق دان گر نظر داری نگاه
4 تا توانی دور باش از سود خوار زانکه هستند دشمنان کردگار
1 اصل ایمان هست شش چیز ای وحید با تو گویم گر بدل خواهی شنید
2 سه از آن شش با یقین خوف و رجاست پس توکل با محبت با حیاست
3 هرکرا نور یقین حاصل بود صاحب ایمان و روشن دل بود
4 هر که خوفی نبود اندر جان او ای پسر باشد ضعیف ایمان او
1 باش دایم ای پسر با یاد حق گر خبر داری ز عدل و داد حق
2 زنده دار از ذکر صبح و شام را در تغافل مگذران ایام را
3 یاد حق آمد غذا این روح را مرهم آمد این دل مجروح را
4 یاد حق گر مونس جانت بود کی هوای کاخ و ایوانت بود
1 چند خصلت آورد خواری بروی با تو گویم گر همی گویی بگوی
2 اول آن باشد که مانند مگس مرد ناخوانده شود مهمان کس
3 هر که مهمان با کسی ناخوانده شد نزد مردم خوار و زار و رانده شد
4 دیگر آن باشد که نادانی رود کتخدای خانهٔ مردی شود