1 هر گلی کان بود بر شاخی بچید بلبل بیچاره کان حالت بدید
2 در معنی از زبان عشق سفت این غزل بر سرگذشت خویش گفت
1 هر دو با هم آمدند تا گلستان رفت و او را برد نزد دلستان
2 چون جمال گل بدید آن مستمند از زبان خویشتن برداشت بند
3 در مدیح گل بصوت دل ربا داستانی خواند در پیش صبا
4 در میان ناله و زاری گذار گفت دورم بعد از این از خود مدار
1 آن شنیدی گفت پیری با پسر کای پسر از کاردنیا الحذر
2 خدمت یزدان خود کن روز و شب تا شود از خار تو پیدا رطب
3 آینهٔ جان را مصفا کن بذکر کلّ مصنوعات را میبین بفکر
4 در طریقت چون زدی دم ای فقیر هر که را بینی فتاده دستگیر