گفت با بلبل از عطار نیشابوری نزهت الاحباب 13
1. گفت با بلبل که شادی کن کنون
زانکه دولت مر ترا شد رهنمون
...
1. گفت با بلبل که شادی کن کنون
زانکه دولت مر ترا شد رهنمون
...
1. گفت بلبل و ای ازین جان باختن
خویش را اندر بلا انداختن
...
1. باز برگفتار بلبل شد نسیم
همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
...
1. هر دو با هم آمدند تا گلستان
رفت و او را برد نزد دلستان
...
1. هر گلی کان بود بر شاخی بچید
بلبل بیچاره کان حالت بدید
...
1. سالها بودم ز عشق گل بدرد
با دو چشم پر زخون و روی زرد
...
1. هی که را رنگی بود بی کر و فر
بیشکی هر کس برو دارد نظر
...
1. بلبل از باد صبا در بوستان
نوحه میکردند بهر دوستان
...
1. آن شنیدی گفت پیری با پسر
کای پسر از کاردنیا الحذر
...
1. یا الهی رحمت آور از کرم
جمله را از لطف گردان محترم
...