1 ای پر آتش داشته پیوسته دل هر شکایت کان ز ما داری بهل
2 بار عشق روی ما برجان منه تا نگردی در غم هجران خجل
3 چشم راهی میکشم زوتر بیا العجل ای یار زیبا العجل
4 پای ما چون سرو بستان ز انتظار هست یا سودات تا زانو بگل
1 چون بخوانی این غزل با او بگوی انتظارت میکشم زوتر بپوی
2 تا بخواهم عذر تو یکبارگی زانکه از ما دیدهٔ آوارگی
3 هیچ اندیشه مکن از دشمنان زانکه دارم بیعدد من دوستان
4 چون بدانند دوستان احوالهات رحمت آرند بر تو و آمالهات
1 گفت با بلبل که شادی کن کنون زانکه دولت مر ترا شد رهنمون
2 چون بسی گفتیم از دستان تو گل بیامد بر سر پیمان تو
3 بعد ازین شکرانه میباید مرا زانکه کردم درد جانت را دوا
4 گفت معشوقت که از رفته مگوی هرچه ماگفتمم از گفته مگوی
1 گفت بلبل و ای ازین جان باختن خویش را اندر بلا انداختن
2 ای گل نوخاسته باری بیا تا به بینی حال مسکین مرا
3 تا به بینی حال این بیچاره را عاشق دل دادهٔ غمخواره را
4 من نمیدانم چه سازم در فراق زانکه میسوزم ز تاب اشتیاق
1 باز برگفتار بلبل شد نسیم همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
2 گل صبا را گفت بلبل بیوفاست پیش ما آوردنش عین خطاست
3 مدتی با ارغوان میباخت عشق روز چندی یاسمن پرداخت عشق
4 خواهرم را آنکه نرگس نام اوست عاشق او بود کین خوب و نکوست
1 هر دو با هم آمدند تا گلستان رفت و او را برد نزد دلستان
2 چون جمال گل بدید آن مستمند از زبان خویشتن برداشت بند
3 در مدیح گل بصوت دل ربا داستانی خواند در پیش صبا
4 در میان ناله و زاری گذار گفت دورم بعد از این از خود مدار
1 هر گلی کان بود بر شاخی بچید بلبل بیچاره کان حالت بدید
2 در معنی از زبان عشق سفت این غزل بر سرگذشت خویش گفت
1 سالها بودم ز عشق گل بدرد با دو چشم پر زخون و روی زرد
2 خوش وصالی بُد رخ این باغبان تا چه آمد بر سرش از گرم و سرد
3 برد محبوب مرا از گلستان با دو چشم پر ز خون و روی زرد
4 بعد از این خاک سر کویش بیار بار او بر چشم ما کن همچو گرد
1 هی که را رنگی بود بی کر و فر بیشکی هر کس برو دارد نظر
2 و آن کس را کاتشی در جان بود آتشش در جان چه باشد کارگر
3 ترک چشمی هر کرا زد ناوکی دارد از دست زمانه در جگر
4 هرچه من با عاشقان کردم بجور گردش ایام آوردش بسر