حمد وافر و ثنای متکاثره آفریدگاری را که نوع انسان را بر دیگر حیوانات مرتبت نطق تفضیل کرامت فرموده و زبان ایشان را در قفس دهان عندلیب آسا بگفتار درآورد و آخشیجانرا که ضد یکدیگرند در یک وجود با هم صلح داد جل جلاله و عم نواله و صلوات بیحد و تحیات بی حد از حضرت ربوبیت بروح مطهر و روضهٔ مقدسهٔ معنبر سید کاینات و خلاصهٔ موجودات محمد مصطفی علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات و بر اولاد واحباب او باد. ,
بدان ای عزیز که این کتاب را نزهت الاحباب نام نهادیم حق تعالی توفیق رفیق گرداناد و این حکایت عاشق و معشوق یعنی گل و بلبل ومناظرهٔ ایشان و عتاب از طرفین چون بنظر حقیقت بنگری حال اهل دنیا است و معیشت ایشان وبالله التوفیق والیه المرجع و المآب. ,
1 بلبلی از گلستان دور اوفتاد وز غم گل سخت مهجور اوفتاد
2 شب همه شب نالهها میکرد زار صبر از وی کرد عزلت اختیار
3 هیچ آرامش نبودی روز و شب روز و شب بودی میان تاب و تب
4 آه و فریادش بگردون میشدی دم بدم از عشق محزون میشدی
1 ای سرو سردار خوبان جهان الامان از دست عشقت الامان
2 سخت زارم در فراق روی تو رحمتی کن بر من ای جان جهان
3 گر تو جان خواهی روان بخشم ترا زانکه تو جانی و من زنده بجان
4 صبر بی رویت ندارم یک نفس طاقت هجرت ندارم یک زمان
1 پس صبا این بیتها بر لوح دل نقش کرد و گفت خود را العجل
2 چون صبا نزدیک گل آمد زراه دید گل در گلستان همچو ماه
3 دید گل در گلستان سرفراز خوش نشسته از سر تمکین و ناز
4 دید گل را در چمن چون خسروی مه زرخسار لطیفش پرتوی
1 من نمیدانم چه نیکو دلبرم کز لطیفی در زر و در زیورم
2 نیستم عاشق چرا هر صبحدم پیرهن را تا بدامن میدرم
3 دوست میدارند مردم روی من دل از ایشان من بدین رو میبرم
4 کس چه میماند بمن از شاهدان بر سر خوبان از این روشنترم
1 چون صبا بشنید آن گفتار او کرد تحسین بر چنان اشعار او
2 گفت ای گل راست گفتی این سخن هست گفتار تو چون در عدن
3 شد منور از تو باغ و بوستان بیجمال تو مبادا گلستان
4 پارهٔ زر در دهان گل نهاد لاله آمد پیش و در پایش فتاد
1 پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوق قمری آمد با دل مدروح و شوق
2 گفت از گل غیبت بسیار او داشت صد انواع درد کار او
3 کرد غمّازی بلبل هر زمان جان و دل در باخته بلبل روان
4 گفت ای بلبل ز من این پند گوش کن تلطف باش در هجران خموش
1 گفت بلبل من دگر نایم بباغ زانکه دارم دل ز جور او بداغ
2 بیوفائی پیشه دارد آن صنم لاجرم از دور بانگی میزنم
3 گر بدانی سازگاری میکند مهر پیوندی و یاری میکند
4 عاشق خود را نمیراند ز پیش میشدم نزدیک او با جان خویش
1 ای چون من صد بنده و چاکر ترا تا بکی باشم چنین غم خور ترا
2 من چنین دور از وصال روی تو باغبان شب تا سحر در بر ترا
3 ای مسلمان بر من مسکین ببخش تا نگوید هیچکس کافر ترا
4 رحمتی کن بر من بی پا و سر تا ببازم جان و دل برسر ترا
1 نرم شد در عشق بلبل خاطرش شفقتی بنمود طبع ماهرش
2 گل بخنده گفت با باد صبا ای ندیم من چه فرمائی مرا
3 چون صبا بشنید کردش آفرین گفت چون دیر آمدی ای نازنین
4 اعتمادی نیست بر دوران حسن زود گردد پاره شادوران حسن