1 ای سرو سردار خوبان جهان الامان از دست عشقت الامان
2 سخت زارم در فراق روی تو رحمتی کن بر من ای جان جهان
3 گر تو جان خواهی روان بخشم ترا زانکه تو جانی و من زنده بجان
4 صبر بی رویت ندارم یک نفس طاقت هجرت ندارم یک زمان
1 نرم شد در عشق بلبل خاطرش شفقتی بنمود طبع ماهرش
2 گل بخنده گفت با باد صبا ای ندیم من چه فرمائی مرا
3 چون صبا بشنید کردش آفرین گفت چون دیر آمدی ای نازنین
4 اعتمادی نیست بر دوران حسن زود گردد پاره شادوران حسن
1 من نمیدانم چه نیکو دلبرم کز لطیفی در زر و در زیورم
2 نیستم عاشق چرا هر صبحدم پیرهن را تا بدامن میدرم
3 دوست میدارند مردم روی من دل از ایشان من بدین رو میبرم
4 کس چه میماند بمن از شاهدان بر سر خوبان از این روشنترم
1 چون بخوانی این غزل با او بگوی انتظارت میکشم زوتر بپوی
2 تا بخواهم عذر تو یکبارگی زانکه از ما دیدهٔ آوارگی
3 هیچ اندیشه مکن از دشمنان زانکه دارم بیعدد من دوستان
4 چون بدانند دوستان احوالهات رحمت آرند بر تو و آمالهات
1 پیش از آن دم کاید ازمحبوب ذوق قمری آمد با دل مدروح و شوق
2 گفت از گل غیبت بسیار او داشت صد انواع درد کار او
3 کرد غمّازی بلبل هر زمان جان و دل در باخته بلبل روان
4 گفت ای بلبل ز من این پند گوش کن تلطف باش در هجران خموش
1 پس صبا این بیتها بر لوح دل نقش کرد و گفت خود را العجل
2 چون صبا نزدیک گل آمد زراه دید گل در گلستان همچو ماه
3 دید گل در گلستان سرفراز خوش نشسته از سر تمکین و ناز
4 دید گل را در چمن چون خسروی مه زرخسار لطیفش پرتوی
1 باز برگفتار بلبل شد نسیم همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
2 گل صبا را گفت بلبل بیوفاست پیش ما آوردنش عین خطاست
3 مدتی با ارغوان میباخت عشق روز چندی یاسمن پرداخت عشق
4 خواهرم را آنکه نرگس نام اوست عاشق او بود کین خوب و نکوست
1 گفت بلبل من دگر نایم بباغ زانکه دارم دل ز جور او بداغ
2 بیوفائی پیشه دارد آن صنم لاجرم از دور بانگی میزنم
3 گر بدانی سازگاری میکند مهر پیوندی و یاری میکند
4 عاشق خود را نمیراند ز پیش میشدم نزدیک او با جان خویش
1 گفت بلبل و ای ازین جان باختن خویش را اندر بلا انداختن
2 ای گل نوخاسته باری بیا تا به بینی حال مسکین مرا
3 تا به بینی حال این بیچاره را عاشق دل دادهٔ غمخواره را
4 من نمیدانم چه سازم در فراق زانکه میسوزم ز تاب اشتیاق
1 چون صبا بشنید آن گفتار او کرد تحسین بر چنان اشعار او
2 گفت ای گل راست گفتی این سخن هست گفتار تو چون در عدن
3 شد منور از تو باغ و بوستان بیجمال تو مبادا گلستان
4 پارهٔ زر در دهان گل نهاد لاله آمد پیش و در پایش فتاد