1 خطبهٔ در نعت و توحید خدای کرده بود انشا بزرگی رهنمای
2 سجع بود آن خطبه رنجی برده بود پیش شیخ کرکان آورده بود
3 چون بخواند آن خطبه را در پیش او خواست تحسین طبع دوراندیش او
4 شیخ گفتا بر دلم صد غم نهاد آن دل بیکارکاین برهم نهاد
1 کاملی گفتست میباید بسی علم و حکمت تا شود گویا کسی
2 لیک باید عقل بی حد و قیاس تا شود خاموش یک حکمت شناس
3 دم مزن چون کن مکن مینشنوند با که گوئی چون سخن مینشنوند
4 ور کسی میبشنود اسرار تو مینشیند از حسد در کار تو
1 این سخن نقلست از نوشین روان گفت اگر خواهی که رازت در جهان
2 دشمنت نشناسد از زشتی که اوست توبه نیکوئی مگو در پیش دوست
3 گردرین پرده نگهداری نفس هم نفس باشی و گرنه هیچکس
4 صبح اگر کشتی نفس را در دهان کی رسیدی این بشولش در جهان
1 با پسر لقمان چنین گفت ای پسر گرچه بسیاری سخن گفتم چوزر
2 ای عجب با آنکه لقمان آمدم از بسی گفتن پشیمان آمدم
3 لیک هرگز از خموشی کردنم نه پشیمان بود ونه غم خوردنم
1 از ارسطالیس پرسیدند راز کان چه میدانی که در عمر دراز
2 بی گنه در خورد زندان آمدست گفت آنچش حبس دندان آمدست
3 آنچه او محبوس میباید مدام آن زفان تست در زندان کام
4 دو در از دندان و دو در از لبش بسته میدارند هر روز و شبش
1 مصطفی گفتست جمعی از ملک می فرو آیند هر روز از فلک
2 گرد میگردند بر روی زمین تا کجا بینند جمعی اهل دین
3 کز خدای خویش میگویند باز صف زنند آن قوم گرد اهل راز
4 خویشتن را وقف آن منزل کنند زان سخن مقصود خود حاصل کنند
1 خاشه روبی بود سرگردان راه خاشه میرفتی همه در کوی شاه
2 سایلی پرسید ازو کای پرهوس خاشه چون در کوی شه روبی و بس
3 گفت تا خلقان بدانندم همه خاشه روب شاه خوانندم همه
4 تا ابد نقد من این انعام بس خاشه روب کوی شاهم نام بس
1 فاضل عالم فضیل آن ابر اشک گفت از پیغامبرانم نیست رشک
2 زانکه ایشان هم لحد هم رستخیز پیش دارند و صراطی نیز تیز
3 جمله با کوتاه دستی و نیاز کرده در نفسی زفان جان دراز
4 وز فرشته نیز رشکم هیچ نیست زانکه آنجا عشق و پیچاپیچ نیست
1 رهروی را چون درآمد وقت مرگ لرزهٔ افتاد بر وی همچو برگ
2 اشک میبارید همچون ابر زار پس چو آتش دست میزد بیقرار
3 سایلی گفتش چرائی منقلب در چنین وقتی چه باشی مضطرب
4 دل بخود باز آور و آرام گیر جمع کن خود را بشولید ممیر
1 کودکی میرفت و در ره میگریست کاملی گفتش که این گریه ز چیست
2 گفت بر استاد باید خواند درس چون ندارم یاد میگریم ز ترس
3 هرچه در یک هفته گفت استاد باز این زمانم جمله باید داد باز
4 زین غمم شاید اگر دل خون کنم چوب سخت و نیست نرم چون کنم