2 اثر از بخش سی و هفتم در مصیبت نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش سی و هفتم در مصیبت نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش سی و هفتم در مصیبت نامه عطار نیشابوری

1 سالک آتش دل شوریده حال شد ز خیل حس برون پیش خیال

2 گفت ای در اصل یک ذات آمده پنج محسوست مقامات آمده

3 تو یکی و جملهٔ پاک و نجس میکنی ادراک همچون پنج حس

4 شم و ذوق و لمس با سمع و بصر کرده یک لوح ترا ذات الصور

1 بوعلی دقاق آن شیخ جهان شد بنزدیک مریدی میهمان

2 آن مرید از عشق او میسوخت زار کرده بودش روزگاری انتظار

3 شیخ بنشست آن مرید نونیاز گفت شیخا کی بخواهی رفت باز

4 گفت ناافتاده وصلی اتفاق پیش باز آوردی آواز فراق

1 کاملی گفتست کز بیم گناه گر نبودی پیش حاصل رنج راه

2 یا زجان کندن بلا بودی و بس یا عذاب گور بودی پیش و پس

3 یا صراطستی و یا میزانستی هرچه هستی آن همه آسانستی

4 این همه سهل است اگر نبود فراق چون بود فرقت دلی پر اشتیاق

1 خواندمحمود را سر بی خویشئی عاشقی را مانده در درویشئی

2 عاشق درویش بود و سوخته سینهٔ همچون چراغ افروخته

3 گفت ای درویش با من راز گوی نکتهٔ از عشق وعاشق بازگوی

4 زانکه میگویند مرد عاشقست هرچه تو در عشق گوئی لایقست

1 یک شبی میگفت یحیی ابن المعاد گر مرا بخشند دوزخ در معاد

2 هیچ عاشق را نسوزم تا ابد زانکه صد ره سوختست او از احد

3 هر که او یکبار نه صد بار سوخت چون توان از بهر او‌آتش فروخت

4 سایلی گفتش اگر کار اوفتد عاشقی را جرم بسیار اوفتد

1 در رهی میشد سلیمان با سپاه دید جفتی صعوه را یک جایگاه

2 هر دو عشق یکدگر میباختند هر دو با دل سوختن میساختند

3 گاه این یک ناز کرد و گاه آن گاه این آغاز کرد و گاه آن

4 صعوهٔ عاشق زفان بگشاد و گفت تو به نیکوئی مرا طاقی و جفت

1 در مناجات آن بزرگ کاردان گفت ای دانندهٔ‌اسرار دان

2 کور گردان خلق را در رستخیز پس مرا جاوید چشمی بخش نیز

3 تا نبیند هیچکس جز من ترا تا توانم دید بی دشمن ترا

4 بعد از آن چون مدتی بگذشت ازین زینچه میخواست او ز حق برگشت ازین

1 یوسف صدیق در زندان شاه دید روح القدس را آنجایگاه

2 گفت ای سر تاقدم جان نفیس در چه کاری تو دراینجای خسیس

3 در میان عاصیان چون آمدی کز کنار سدره بیرون آمدی

4 گفت پیشت آمدم ای رهنمای تا بگویم من که میگوید خدای

1 کرد محمود از برای احترام یک شبی آزاد بسیاری غلام

2 گفت خواهی ای ایاز اینجایگاه تاکند آزادت امشب پادشاه

3 دست زد در زلف ایاز ماهروی حلقهٔ بگرفته از زنجیر موی

4 گفت اگر مردی چه باشی غرقهٔ تو جانت را آزاد کن زین حلقه تو

1 در رهی میرفت بس زیبا زنی دید مردی چشم زن چون رهزنی

2 چشم زن در چشم زخمی ره زدش تیر مژگان برجگر ناگه زدش

3 زن روان شد مرد بر پی شد روان زن نگه کرد از پس و گفت ای جوان

4 چیست حالت گفت چشم رهزنت زد رهم چون چشم گفتم روشنت

آثار عطار نیشابوری

2 اثر از بخش سی و هفتم در مصیبت نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش سی و هفتم در مصیبت نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.