1 غافلی میشد بصحرا روز برف دید مردی را ز مردان شگرف
2 برف میرفت آن بزرگ و میگذشت دانه میپاشید در صحرا ودشت
3 برف در گرمی چو آتش میفشاند مرغکان را دانهٔ خوش میفشاند
4 غافل او را گفت ای بس بی خبر نیست وقت کشت این ناید ببر
1 رفت آن غافل سوی مسجد فراز تاکسی دم زد بپرداخت از نماز
2 نه سجودی کرد لایق نه رکوع خواست کز مسجد کند عزم رجوع
3 بود در مسجد یکی مجنون مست بادلی پر شور و با سنگی بدست
4 مرد را گفتا که هین ای حیله جوی این نماز اینجا کرا کردی بگوی
1 سالکی کاسرار قدسش دایه بود پیش حس آمد که اول پایه بود
2 گفت ای جاسوس ظاهر نام تو سوی باطن دایما آرام تو
3 پنج نوبت در همه عالم تراست شش جهت در زیر فرمان هم تراست
4 از قدم تا فرق ذات تو منیست از منی بیرون ذاتت ایمنیست
1 دید شیخی پاک دینی را بخواب چون سلامش گفت نشنود او جواب
2 گفت آخر ای بزرگ نیک نام از چه میندهی جوابم را سلام
3 چون تو میدانی که فرض است این جواب پس جوابم باز ده سر بر متاب
4 گفت میدانم که فرض است ای امام لیک بر ما بسته شد این در تمام
1 گفت وقت حلق خلقی در حجاز بهر سنت موی میکردند باز
2 از یکی پرسید آن مجنون راه کز چه اندازید موی اینجایگاه
3 گفت موی افکندن اینجا سنت است ترک این سنت دلیل محنت است
4 چون شنود القصه آن دیوانه راز گفت ای مشتی گدای بی نیاز
1 بود کشتی گیر برنائی چو ماه سرکشان را سرنگون کردی براه
2 عاقبت از گردش لیل و نهار شد ز یک مویش سپیدی آشکار
3 موی را بر کند و بر دستش نهاد پس سرشک از چشم خون افشان گشاد
4 گفت در کشتی چو سرافراختم سرکشان را سرنگون انداختم
1 آن غریبی را وزارت داد شاه یافت عمری در وزارت آب و جاه
2 عاقبت چون پیری آمد کارگر خواست آن دستور دستوری مگر
3 گفت خواهم کرد عزلت اختیار زانکه میترسم ز مرگ ای شهریار
4 منع نکند پادشاه سرفراز تا روم زینجا بجای خویش باز
1 ابن ادهم چون ادا کردی نماز دست بنهادی بروی خویش باز
2 روی گفتی من بپوشم از خطر تاب رویم باز نتوان زد مگر
3 زانکه میدانم که دست بی نیاز باز خواهد زد بروی من نماز
1 دید شیخی پاک دینی را بخواب چون سلامش گفت نشنود او جواب
2 گفت آخر ای بزرگ نیک نام از چه میندهی جوابم را سلام
3 چون تو میدانی که فرض است این جواب پس جوابم باز ده سر بر متاب
4 گفت میدانم که فرض است ای امام لیک بر ما بسته شد این در تمام
1 آن یکی عیسی مریم را چه گفت گفت ای طاق ترا خورشید جفت
2 از چه خود را مینسازی خانهٔ گفت آخر من نیم دیوانهٔ
3 هرچه نبود تا ابد همبر مرا آن کجا هرگز بود در خور مرا
4 هرچه آن با تو فرو ناید براه فرق نبود چه گدا آنجا چه شاه