1 بود سلطان را زنی همسایهٔ کز نکوئی داشت آن زن مایهٔ
2 لشکر عشقش درآمد بی قیاس شد بصد دل عاشق روی ایاس
3 از وصالش ذرهٔ بهره نداشت ور سخن میگفت ازین زهره نداشت
4 روز و شب از عشق او میسوختی گه فرو مردی و گاه افروختی
1 گفت دزدی را گرفت آن سر فراز در میان جمع دستش کرد باز
2 دزد نه دم زد از آن نه آه کرد برگرفت آن دست و عزم راه کرد
3 همچنان خاموش میبرید راه تا رباطی بود رفت آنجایگاه
4 چون رسید آنجاخروشی درگرفت ناله و فریاد و جوشی در گرفت
1 مرغکیست استاده چست افتاده کار نیست بر شاخش چو هر مرغی قرار
2 جملهٔ شب تا بروز او نعره زن می در آویزد بیک پا خویشتن
3 جملهٔ شب بی قراری میکند نالهٔ خوش خوش بزاری میکند
4 چون همه شب بر نیاید کار او خون چکد یک قطره از منقار او
1 گشت لیلی پیش از مجنون هلاک بود غایب آن زمان مجنون پاک
2 عاقبت مجنون چو با آنجا رسید آنچه نتوانست دید آنجا شنید
3 آن یکی گفت ای دلت پر شور او خیز تا با تو نمایم گور او
4 گفت حاجت نیست این با من مگوی زانکه من آن خاک بشناسم ببوی
1 بود مجنونی بنیشابور در زو ندیدم در جهان رنجورتر
2 محنت و بیماری ده ساله داشت تن چو نالی و زفان بی ناله داشت
3 سینه پر سوز و دل پر درد او لب بخون برهم بسی میخورد او
4 آنچه در سرما و در گرما کشید کی تواند کوه آن تنها کشید
1 پیر زالی بود با پشتی دو تاه کشته بودندش جوانی همچو ماه
2 پیش مادر آن پسر را بر سپر باز آوردند در خون جگر
3 پیرزن آمد بضعف از موی کم سر برهنه موی کنده روی هم
4 کرده خون آلود روی و جامه را گرد خویش آورده صد هنگامه را
1 سالک آمد نوحه گر در پیش نوح گفت ای شیخ شیوخ و روح روح
2 عالمی دردی و دریای دوا آدم ثانی و شیخ انبیا
3 خشک سال عالم از کنعان تراست وی عجب عالم پر از طوفان تراست
4 اشک تو در نوحه چون بسیار شد تاتنوری گرم طوفان بار شد
1 ناقلی در پیش آن شیخ کبیر گفت هر روزی یکی داننده پیر
2 میکند ختمی و در عمری دراز کار او انیست گفتم با تو باز
3 شیخ گفتش زان همه قرآن دمی دامنش نگرفت یک آیت همی
4 گر گرفتی آیتی زان دامنش نیستی پروای خواندن چون منش
1 کاملی گفتست از اهل یقین گر جهودان جمله بگزینند دین
2 زان مرا چندان نیاید دلخوشی کز سر دردی کسی بی سرکشی
3 در ره این درد آید دردناک هم درین دردش بود رفتن بخاک
4 زیسته در درد و رفته هم بدرد رفته زین عالم بدان عالم بدرد
1 برد مجنون را سوی کعبه پدر تادعا گوید شفا یابد مگر
2 چون رسید آنجایگه مجنون ز راه گفت اینجا کن دعا اینجایگاه
3 گو خداوندا مرا بی درد کن عشق لیلی بر دل من سرد کن
4 تو دعا کن تا پدر آمین کند بوکه حق این مهربانی کین کند