1 گفت رکن الدین اکافی مگر می فشاند اندر سخن روزی گهر
2 مجلس او پارهٔ شوریده شد خواجه را آن از کسی پرسیده شد
3 کاین چه افتادست وین شورش چراست ما نمیدانیم بر گوئید راست
4 آن یکی گفتش فلان مرد نه خرد در نهان کفشی بدزدید و ببرد
1 پیش شیخی رفت مردی نامدار از سر بی خویشئی بگریست زار
2 گفت سیرم از عبودیت همی وز ربوبیت بمن نرسد دمی
3 ماندهام بی این و بی آن من مدام چون کنم گفتا که سر می زن مدام
4 این سخن را گر محل آید پدید از سر علم و عمل آید پدید
1 نازنین میرفت و بس شوریده بود گفتی از سرباز خوابی دیده بود
2 میگذشت او بر در مجلس گهی این سخن گفت آن مذکر آنگهی
3 این گل آدم خدا از سرنوشت چل صباح از دست قدرت میسرشت
4 بعد از آن گفتا دل مؤمن مدام هست در انگشت حق کرده مقام
1 سالک آمد نه درو عقل ونه هوش وحشی آسا تنگدل پیش وحوش
2 گفت ای جنبندگان بحر و بر راه پیمایان عالم سر بسر
3 پایمال هر خس ودون گشتهاید در میان خاک در خون گشتهاید
4 در مقام نیستی افتادهاید چشم بر هستی حق بنهادهاید
1 در میان دشمنان پیری کهن دوستی راگفت ای نیکو سخن
2 کاین همه خلقند دایم غم زده ترک شادی کرده و ماتم زده
3 بیشتر غمشان ازان بینم مقیم تا چرا آخر خداوند کریم
4 آن کند جمله که خود خواهد مدام وانچه باید خلق را نکند تمام
1 بود ملاحی معمر کار دان زو کسی پرسید کای بسیار دان
2 از عجایبهای دریا بازگوی گفتش آن ملاح کای اسرار جوی
3 این عجبتر دیدهام من کز بحار در سلامت کشتی آید باکنار
4 کشتئی بر روی غرقابی مدام موج میآید دمادم بر دوام
1 بیدل دیوانهٔ در حال شد پیش دکان یکی بقال شد
2 گفت بر دکان چرا داری نشست گفت تا آید مرا سودی بدست
3 گفت چبود سود گفتا آنکه زود گر یکی داری دو گردد اینت سود
4 گفت کورست آن دلت دو ماحضر گر یکی گردد ترا سود این شمر
1 روستائیی بشهر مرو رفت در میان مسجد جامع بخفت
2 بود بر پایش کدوئی بسته چست تا نگردد گم در آن شهر از نخست
3 دیگری آن باز کرد از پای او بست بر پا خفت بر بالای او
4 مرد چون بیدار شد دل خسته دید کاین کدو بر پای آن کس بسته دید
1 کرد ازمکه عمر عزم سفر در سرای آبستنی بودش مگر
2 گفت الهی ای جهان روشن بتو رفتم و طفلم سپردم من بتو
3 چون عمر القصه بازآمد زراه مرده بود آبستنش از دیرگاه
4 از سر گور زن آوازی رسید کانچه بسپردی بیا کامد پدید
1 دیر میآمد یکی از آب باز صوفیان کرده زفان در وی دراز
2 بوسعید مهنه گفت ای مردمان آب چون آرد فلانی این زمان
3 زانکه آب خوش که آن روزی ماست درنیامد تا شدی این کار راست
4 چون درآید برکشد آن آب مرد چون توان بیوقت هرگز آب خورد