1 مرتضی را گفت مردی نامور تو چه میدانی بعالم بیشتر
2 گفت طاعت بیشتر بر آسمانست زانکه آنجا منزل روحانیانست
3 لیک بر روی زمین از خشک و تر هیچم از غفلت نیاید بیشتر
4 ور ز زیر خاک میپرسیم نیز نیست بیش از حسرت آنجا هیچ چیز
1 بیدلی را بود مالی بر کسی در تقاضا رنج میدادش بسی
2 گرچه میرنجید مرد وام دار زر بدودادن نبودش اختیار
3 چون خصومت در میان بسیارشد بردو خصم آن کار بس دشوار شد
4 بود درویشی به بیدل گفت خیز تابود در گردنش تا رستخیز
1 آن یکی پرسید از عباسه باز گفت ای نطقت کلید گنج راز
2 نیست کس از سیم داران مونست می نیاید خواجهٔ در مجلست
3 گفت کی آید بر من سیم دار کز منش بر هم نماند کار و بار
4 سیم داری کو بمجلس آیدم گر همه چون زر بود مس آیدم
1 مفتئی را دید آن پرهیزگار بر در سلطان نشسته روز بار
2 فتوئی پرسید ازو مرد حلیم گفت این چه جای فتویست ای سلیم
3 مرد گفتش بر در شاه و امیر هم چه جای مفتیانست ای خرده گیر
1 سالخورده پیر زالی تنگدست کرده بودی پیش گورستان نشست
2 سال و ماهش خرقهٔ در پیش بود صد هزاران بخیه بر وی بیش بود
3 هر دمش چون مردهٔ در میرسید او بهر یک بخیهٔ بر میکشید
4 گر شدی یک مرده گر ده آشکار او بهر یک بخیهٔ بردی بکار