1 شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا کز آتش و از چشم پرآب است مرا
2 سررشتهٔ من به دست آتش دادند جان در غم و دل در تب و تاب است مرا
1 شمع آمد و گفت: دولتم دوری بود کان شد که مرا پردهٔ زنبوری بود
2 نوری که از او کار جهان نور گرفت زان نور نصیب من همه نوری بود
1 شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پای سر سوخته پای بسته نی بند و گشای
2 کس چون من اگر چه پای بر جا نبود از آتش فرق، پای من رفت ز جای
1 شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش سر در آتش چگونه باشم سرکش
2 جانم به لب آورد به زاری آتش کس نیست که بر لبم زند آبی خوش
1 شمع آمد و گفت: موسی جمع منم اینک بنگر چو طشت آتش لگنم
2 همچون موسی ز مادر افتاده جدا وانگاه بمانده آتشی در دهنم
1 شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد کز پرده ز بیم سوز بیرون افتاد
2 من در هوس آتش و کس آگه نیست تا در سرِ من چنین هوس چون افتاد
1 شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر: در زیر نهاده شمعدان طشتی زر
2 چون گوهر شبچراغم آمد آتش افتاد ازان طشت چو گوهر با سر
1 شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم گاز از سرِکین سرافکند در قدمم
2 بسیار به عجز گاز را دم دادم هم درگیرد که آتشین است دمم
1 شمع آمد و گفت: گر بما زد پر باز پروانه ز شوق کس نزد دیگر باز
2 هر لحظه رهی که میروم چون خامم زان در آتش گرفتهام از سر باز
1 شمع آمد و گفت: جانم آتشخانه است وز آتشِ من هزار دل دیوانه است
2 من همچو درختِ موسی آتش دارم موسی سراسیمهٔ من پروانه است