1 از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد وز کژگوئی راست کمت میافتد
2 جانا! سخن شکسته زان میگوئی کز تنگی جان برهمت میافتد
1 گفتم که «چنان شیفتهٔ آن دهنم کز تنگی او تنگدل و ممتحنم»
2 گفتا که «دهانِ تنگ من روزی تست» سبحان اللّه چه تنگ روزی که منم!
1 میآمد و بر زلف شکن میانداخت ناخورده شراب، خویشتن میانداخت
2 پنهان ز رقیبی که همه زهر نمود از لب شکری به سوی من میانداخت
1 لعلت که خجل کرد گل رعنا را از پسته نمود خالِ مشک آسا را
2 میخواستم از پستهٔ سبزت شکری تو بر در بسته خط نوشتی ما را
1 گفتم: «شکریم ده مسلمانی نیست» گفتا: «جان ده که نرخ پنهانی نیست
2 یک بوسه به جانیست مرا، گو بمخر آن را که بدین گرانی ارزانی نیست»